𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐

148 54 22
                                    

دستش رو زیر چونش گذاشت و به مینهو که مشغول هم زدن مواد کیک توی ظرف شیشه ای بود نگاه کرد.
"اول خونمو تمیز کردی، بعد برام شام درست کردی و حالا هم دسر. نقشت چیه؟"
چشم هاش رو چرخوند و چپ چپ بهش نگاه کرد.
"حتما باید نقشه ای داشته باشم تا بخوام شکم دوستم رو پر کنم؟"
شونه هاش رو بالا انداخت
"تجربه اینطور میگه"

شروع به ریختن مواد داخل قالب فلزی کیک کرد.
"خب خوشبختانه یا متاسفانه باید بگم این دفعه ازت چیزی نمیخوام."
جیسونگ بهم گفت این چند وقت بخاطر مشغول بودنت زیاد به خودت نمیرسی."
دست هاش رو از هم باز کرد و لبخند پر غروری زد و ادامه داد
"بخاطر همینه که فرشته نجاتت اینجاست"

بوسه ای برای مینهو فرستاد و لبخند دندون نمایی زد که باعث شد گوشه چشم هاش چین بخورن.
"تو بهترین فرشته نجات دنیایی"
کیک رو داخل فر گذاشت و سرش رو تکون داد
"معلومه که هستم."
دست هاش رو به هم کوبید
"تا این اماده شه خیلی مونده..نظرت راجب یکم اسنک چیه؟"

نوچی کرد ودماغش رو چین داد
"شام زیاد خوردم..اسنک باعث میشه جایی که برای کیک خالی گذاشتم پر شه.یکم نوشیدنی چطوره؟"
"خوب به نظر میاد..پس بزار اینارو جا به جا کنم."
سمت مینهو حرکت کرد و ظرف های کثیف توی دستش رو گرفت
"اینا با من..بطری های اب جو توی یخچاله، اونارو ببر."

+++

یکم از نوشیدنی طلایی رنگ رو نوشید و طعم تلخش رو مزه کرد.
"وضعیتت چطوره؟"
نگاه گیجش رو به فلیکس دوخت و بعد از مکث کوتاهی لب هاش رو از هم فاصله داد
"وضعیتم؟همم خب کارای شیرینی پزی بهتر از چیزی که فکر میکردم داره پیش میره و مشتری.."

حرفش رو قطع کرد
"منظورم رابطت با جیسونگه."
لبخند پررنگی روی لب هاش نشست
"اوه..خب جیسونگ فوق العادس..البته یکم شلخته و حواس پرته و بعضی اوقات یه کوچولو احمق میشه ولی پسر خوبیه. "
ابروهاش رو بالا انداخت
"البته خیلی بیشتر از یه کوچولو احمقه"

با این که روی لب هاش لبخند بود اخمی کرد
"هی اینطوری نگو"
شونه هاش رو بالا انداخت
"من کسی نبودم که بهش اشاره کرد"
اهی کشید و ادامه داد
"توی این دو سال بخاطر اومدنش به زندگیم روزای خوبی رو گذروندم.جیسونگ بهترین انتخاب زندگیمه"
اخم کمرنگی کرد و لب هاش رو جمع کرد
"فکر میکردم من بهترین انتخابتم."

دستش رو سمت موهای طلایی فلیکس برد و بهمشون ریخت
"اگه اون شماره یک باشه تو صفری."
هومی کرد و متفکرانه سرش رو تکون داد
"راضیم کردی."
اخرین قطره های نوشیدنی داخل بطری رو سر کشید و بطری خالی رو روی میز گذاشت
"دوسال زمان زیادیه..توی این مدت جیسونگ توی زندگی منم جا باز کرد و تبدیل شد به دوست صمیمیم، با این حال اگه یه جایی فکر کردی داره اذیتت میکنه بهم بگو."

مشتش رو بالا برد و جلوی صورت مینهو گرفت
"میدونی که مشتای قوی ای دارم"
به ارومی خندید و دستش رو کنار زد
"اره خوب میدونم."
نگاهش رو به لبخند روی لب های مینهو داد.اینکه دوستش رو خوشحال و توی یه رابطه خوب میدید بهش ارامش میداد.ادم های مختلف و با شخصیت های متفاوتی وارد زندگی دوستش شده بودن و هرکدوم به شکلی باعث اسیب دیدنش شده بودن و فلیکس از اینکه میدید مینهو بعد از تجربه کردن اون روز ها به ادم مناسبش رسیده واقعا خوشحال بود.

Black glovesOnde histórias criam vida. Descubra agora