Part.15 .فقط کافیه حرف بزنید

395 70 12
                                    


جیسونگ خیره به همسرش بود که مدام و پشت سر هم با یه شماره تماس می گرفت.

میتونست ناراحتی و خشم رو از رایحه اش تشخیص بده و حال خودش هم هر لحظه با توجه به جو خونه دگرگون تر می‌شد.

دستش رو سمت شونه اش برد تا کمی با نوازشش خستگیش رو از بین ببره که با شنیدن صدای زنگ خونه فورا بلند شد اما همسرش سریع متوقفش کرد.

- خودم میرم.

و با اخم شدیدی بخاطر جدیت شرایط سمت درب خونه رفت. امگا که نمیتونست آروم بمونه یواش پشت سرش حرکت کرد و به محض دیدن خانواده ی هیونجین جلو دوید و مادر رفیقش رو در آغوش کشید.

زن با مهربونی آغوشش رو پاسخ داد اما با نگرانی تکه تکه و به سختی با ناله های ضعیفش به امگا فهموند میخواد پسرش رو ببینه. جیسونگ سر تکون داد و با داخل کشیدن هر سه ی اونها یعنی مادر، خواهر و پدر هیونجین به پدرش احترام گذاشت و سریع رو به مینی گفت.

- هیون بهتون احتیاج داره. واقعا حالش خوب نیست. متوجه میشم داره وانمود میکنه آرومه و فقط میتونم تظاهر کنم از حالش با خبر نیستم. اخلاقش رو میدونی که.

- آره آره نگران نباش الان باهاش صحبت میکنم.

مینهو که تا اون لحظه در سکوت و تعجب فقط به تماس های مکرر ادامه می‌داد تا بالاخره نتیجه ای بگیره نگاهی به خانواده ی سه نفره انداخت و به احترام دو بزرگتر تا کمر خم شد و سلام داد. همسرش اما سریع به دادش رسید و از گمراهی نجاتش داد.

- ایشون مادر هیونجین هستن. خاله جینی. و ایشون پدر هیونجین کیهیون شی.

مینهو با هردوی اونها دست داد بعد دخترک کوچک خودش رو معرفی کرد.

- منم مینی هستم خواهر هیونجین.

لبخند کوتاه و مصنوعی به دخترک زد که مشخص بود برای اون هم اهمیت نداره. شرایط جوری نبود که به آشنایی عجیبشون توجه نشون بدن.

جیسونگ سعی کرد اوضاع رو تحت کنترل بگیره و بعد از نفس عمیقی گفت.

- به اتاقی که هیونجین اونجاست راهنماییتون میکنم. با من بیاید.

و هر سه رو به دنبال خودش به طبقه ی بالا برد.

چانگبین بعد از خروج از اتاق کارش به اتاق خواب رفت و خیره به پرنسی که چشماش بسته بود کلید رو تو کشوی کنار تختی گذاشت.

رد خیسی اشک رو صورت امگا مشخص بود و نشون از بی طاقتی هاش تو تنهایی هاش میداد. برق روشن اتاق اشک های پرنس رو براق تر نشون میداد، پس قطعا امگا نخوابیده بود.

چانگبین هم به‌ فکر کردن تو محیط مخصوص خودش احتیاج داشت و حالا بعد از چندین دقیقه خلوت کردن با خودش افکارش کمی سر و سامون گرفتند.

Ice Castle(Changjin)Where stories live. Discover now