part.26 !تضادها قشنگن

428 85 64
                                    

Song: It's not goodbye
درست مثل پارت 20 این پارت رو هم با این اهنگ بخونید.

امگا طرح نصفه اش رو کامل کرد و برای چند لحظه به جنسیت مخمل روی کاغذ خیره شد، مطمئن نبود ترکیبی که چیده مورد پسند همه واقع بشه یا نه اما دست کم کلیشه شکنی ای بود که هیونجین رو مفتخر می‌کرد. گواش و قلمو هاش رو شست و چند بار موی قلمو رو پشت دستش کشید تا به خوبی تمیز بشه.
خسته از پشت میز نشستن، درواقع ایستادن، کمرش رو قوس داد و روی پنجه پاهاش بلند شد، دستاش رو بهم قلاب کرد و کشید تا صدای ترق تروق مایع بین مفاصلش رو بشنوه و عمیقاً پایان کارش رو حس کنه.

دمنوشی دم و لوازم هیونا رو برای مهد کوکش جمع کرد.
وقتی بالاخره به همراه دمنوش به اتاقش پا گذاشت نگاهی به تخت خواب هیونا انداخت. دخترک لبخندی ملایم به لب داشت که هیونجین رو به خنده می انداخت. با تبدیل به اخم شدن لبخند دخترش ناخودآگاه افکارش رو زبونش جاری شدن و طوری که انگار این رو بخواد به کسی بگه به اطراف نگاه کرد.

- ببین با فرشته ها دعواش ش ...

وقتی به خودش اومد ساکت شد و حرفش رو خورد. برای کی حرف میزد؟ به هر حال کسی نبود گوش بده. اون فردی که باید می‌بود، کنارش حضور نداشت تا کمرش رو بگیره و امگا بهش خیره بشه و از قشنگیای دخترشون بگه.
حتی به خودش اجازه نمی‌داد به این شرایط اعتراض کنه چون خودش فردی بود که بدون آگاه کردن آلفاش از وجود داشتن دخترشون، کشور رو ترک کرده.

دمنوشی که حالا قابل خوردن بود رو کم کم نوشید و روی تخت دراز کشید تا کمی با خوندن کتاب حواسش رو پرت کنه.
مدتی بعد وقتی چشماش خسته از خیره موندن به صفحات کتاب به آرومی باز و بسته می‌شدند بوک مارک رو بین ورقه ها گذاشت و کتاب رو بست.
وقتی به سمت چراغ خواب دست برد تا خاموشش کنه چند لحظه مکث کرد.

شبی که چانگبین با مهارت اون رو به آغوش خودش کشید و فکر می کرد هیونجین خوابه، امگا با آگاهی از روشن شدن چراغ خواب توسط آلفا خودش رو عقب کشید و تو آغوش مرد فرو رفت. بهونه ی مناسبی گیرش اومده بود تا مغزش رو قانع کنه باید به سمت چانگبین پناه ببره، چون نور اون سمت کمتره.

نفسی عمیق و لحاف رو بیشتر رو بدنش بالا کشید.

- چیزی نیست هیون، فقط امشب رو بگذرونیم.

چانگبین پیشونی لطیف پسرکش رو بوسید و لحاف رو روی بدن پسرک بالا کشید. چند لحظه به آرامش چهره اش خیره شد و از اتاق خواب بیرون رفت.
تو تاریکی‌، مبل راحتی هتل رو با نور موبایلش پیدا کرد و روش نشست، خیره به تیرگی محض اطرافش ذهنش رو به سمت هر بحثی کشوند تا از تصور امگاش دست برداره.

با اینحال افکارش بی محابا به سمت خال زیر چشم هیونجین کشیده میشد و حسرت بوسیدنش رو دوباره به دلش می انداخت. تمام لوازمی که پرنس هرگز به سراغشون نیومد رو همچنان تو اتاقش داشت و حالا که به مسافرت اومدن، تی شرت سفید مرد جوان تو چمدون الفا و بین لباس های تمام مشکیش خودنمایی می‌کرد.
لوسیونی که از پرنس درموردش پرسیده بود رو چند بار کف دستش زده بود تا عطرش همراهش باشه اما همه ی این کار ها فایده ای نداشت. لوسیون انگار فقط روی بدن اون دیوونه کننده بود.

Ice Castle(Changjin)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz