Part.22 "پرنسس هیونا"

451 74 21
                                    

موهای دخترک رو با دوتا کش، به شکل خرگوشی بالای سرش بست و به حالت با نمک آبشاری موهاش خندید.

- موهات داره بلند میشه پرنسسم.

هیونا بدنش رو کش آورد و دندونی بین انگشت های تپل و کوچولوش رو رها کرد تا صورت پدرش رو بگیره، و بعد چنگی به موهای مشکی امگا انداخت.

صدایی از خودش تولید کرد که هیونجین همزمان با در هم شدن چهره اش، قهقه زد و تلاش کرد موهاش رو از مشت محکم دخترش باز کنه. و بعد هیونا که ثابت کرده بود موهای پدرش از اونم بلند تره، کوتاه اومد.

- خیلی خب فهمیدم، فهمیدم.

زیر بغل هیونا رو گرفت و بلندش کرد تا لباس پفی خوشگلش رو، تو تن کوچولوش مرتب کنه.

دیگه ایستادن برای دخترک آسون شده بود؛ اخیرا هیونجین زیاد ایستادن هاش رو میدید؛ تلاشش واقعا قابل ستایش بود و پدرش رو هر لحظه بیشتر شیفته ی خودش می‌کرد. با اینحال بخاطر لوس شدنش بود یا بهونه های بی دلیل، خودش رو تو آغوش گرم امگا رها کرد و هیونجین اجازه داد زندگیش تو بغلش خودش رو مچاله کنه.

بوسه ای رو موهای نرم و قهوه ای رنگ پرنسس زندگیش گذاشت، همونطور که اون رو تو بغلش می‌فشرد، چشماش رو بست و زمزمه کرد.

- کی انقدر بزرگ شدی مفهوم زندگی من؟ چطوری یک سال گذشت هیونا؟ چطور یک سال مرهم دردام شدی فرشته کوچولو؟

به آرومی خودش رو به طرفین تاب میداد و از رایحه ی کمرنگ دخترش نفس می‌کشید.

چی باعث میشه دوم بیاریم؟ چی مارو وادار به قوی بودن میکنه، وقتی حتی خودمونم دلمون میخواد با تمام وجود، زمین بخوریم و همونجا بنشینیم؟ کی می‌فهمیم چقدر قوی هستیم؟

صدای زنگ موبایل هوشیارش کرد و تقریبا از جا پروندش.

- بله کریس؟

- اگر افتخار میدید بیاید پایین که بریم برای گردش.

کوتاه خندید و گفت.

- معذرت میخوام هیونگ، یکم ذهنم مشغول بود.

تماس رو قطع کرد و بلند شد تا نگاهی به خونه بندازه،وقتی خیالش راحت شد، پرنسسش رو تو بغلش گرفت و نگاهی به آینه ی قدی اتاق انداخت.

دامن طبقه ای و پاپیون خوشگل روی دامن دخترک با نوار های نازک به رنگ دامن که دور تا دور آستین و یقه اش رو گرفته بودن، لباسی سبک و زیبا برای تولدش رو تشکیل می دادن.

خودش هم آستین پیراهن سفیدش رو مرتب بالا زده بود و شلوار مشکی کتان کاملا مناسب موقعیتی که توش قرار داشت بود.

وقتی از در ساختمون خارج شد کریس فورا درب عقب رو باز کرد صندلی کودک رو از دست امگا گرفت تا با وجود بچه تو بغلش اذیت نشه و فورا صندلی رو آماده کرد تا هیونا رو روش بنشونه.

Ice Castle(Changjin)Where stories live. Discover now