Part.25 "پیوند انگشت ها"

440 77 26
                                    

جیسونگ خسته از پرسش های دکتر سرش رو به شونه ی مینهو تکیه داد و بعد از ثبت نسخه و سفارش های دکتر، کوتاه تشکر کردن تا به آزمایشگاه برن.

- جیسونگ واقعا باید رژیم غذاییت رو کنترل کنم. طبق چیزهایی که شنیدیم به نظر می‌رسه معده ات زیادی حساس شده و مهم تر از همه، باید از استرس و نگرانی دور باشی.

امگا نگاهی به مرد کنارش انداخت و همونطور که تلاش داشت همزمان با اون قدم هاش رو برداره سرش رو تکون داد و در جواب گفت.

- باشه عزیزم. فقط، الان باید آزمایش خون بدم؟ اینکه میخوای حتما کاملا چکاپ بشم نگرانیت رو نشون میده و خب ابداً نمیتونم انکار کنم چقدر توجهت رو دوست دارم اما لطفا این یکی رو کوتاه بیا. میدونی از سوزن واقعا خوشم نمیاد.

مینهو خندید و قدم هاش رو سریع تر برداشت تا به نوبت برسن.

- آزمایشات رو فردا صبح زود میدی عشقم. الان فقط باید داروهات رو بگیریم.

جیسونگ با لبخند کمرنگی نفس عمیق کشید. فکر می‌کرد قراره همون موقع به آزمایشگاه برن، واقعا گاهی مغزش دست از فعالیت می‌کشید و به هیونجین بابت لقبی که به خودشون داده بود کاملاً حق میداد.
چیزی از تفکرات درهمش نگذشته بود که به خاطر آورد فقط زمان این اتفاق به تأخیر افتاده و مشکل اصلی هنوز پا برجاست.

چرخید سمت همسرش و بالاخره قدم های سریعش رو متوقف کرد تا فرصتی برای لوس کردن خودش داشته باشه.

- مینهو لطفا بیخیال شو. یادته آخرین بار چقدر بهم سخت گذشت؟

آلفا کمی سمت همسرش خم شد و پرسید.

- پسر بچه ای که با قایق کاغذی بازی می‌کرد هم حتما من بودم.

امگا با به خاطر آوردن آخرین آزمایشی که داد و قبل از ازدواجشون بود خنده اش کمی بلند شد. مینهویی که درست قبل از ورود به اتاق آزمایشگاه در به در دنبال کاغذ می‌گشت تا بتونه حواس جیسونگ رو با درست کردن قایق کاغذی پرت کنه بی نهایت بامزه و خنده دار بود. در نهایت هم موفق شده و امگا رو درگیر حس ذوق زدگی از تماشای اون قایق کوچولوی زیبا کرد.

- جداً چطور تونستی اونقدر سریع درستش کنی؟ واقعا بامزه بود. بیا بریم خونه بازم برام درست کن؛ تازه تو قول داده بودی بهم یاد بدی.

و بعد زیر لب غر زد.

- همیشه هم یادم میره ازت بخوام بهم یاد بدی.

آلفا راضی از سرحال شدن امگا نوک بینی اش رو بوسید و با لبخندی عمیقی پاسخ داد.

- اول داروهات عشقم.

خیلی زود خریدن داروهای جیسونگ به پایان رسید و نتیجه ی موافقت با پیشنهاد مینهو مبنی درست کردن غذای مورد علاقه ی همسرش، رفتن به سوپر مارکت و خریدن هرآنچه که نیاز بود، شد.
بین راه شاخه گلی از مینهو هدیه گرفت و همون هدیه کافی بود تا انرژی ای که خرید و چرخیدن بین قفسه های مواد غذایی ازش گرفته بود، به بدنش برگرده.

Ice Castle(Changjin)Where stories live. Discover now