Part.24 !به خودم؟ به تو اعتماد دارم

427 86 15
                                    

جیسونگ همون لحظه هم بیدار بود،خوردن دمنوشی که مینهو شب قبل درست کرد به تنهایی درد معده اش رو از بین برد؛ با اینحال تمام شب گذشته رو در حالتی بین خواب و بیداری گذروند و حالا صدای قدم های همسرش رو می شنید، مثل همیشه زودتر بیدار شده بود. جیسونگ واقعا دوست داشت تکونی به بدنش بده و از جا بلند بشه ولی سستی و بی حالی بدنش اول از همه مانعش شد.

مینهو درحالی که مشغول روشن کردن دستگاه آب میوه گیر بود تلفنش زنگ خورد و برای بیدار نشدن امگاش به سرعت اون رو برداشت تا جواب بده.

- بله مینی؟

- بد موقع زنگ زدم اوپا؟

- نه عزیزم بگو.

دختر نوجوان با شرمندگی درحالی که متوجه شده بود مرد پشت خط به آرومی حرف میزنه و خودش هم روز تعطیل تماس گرفته، پرسید.

- پرواز یانگ کیه؟ تا فرودگاه همراهش میریم؟

مینهو گوشی رو با شونه اش گرفت و درحالی که سعی داشت با استفاده از هردو دستش سیستم هنگ کرده ی آبمیوه گیری رو درست کنه جواب داد.

- هنوز با چانگبین صحبت نکردم، هرموقع لازم بود میام دنبالت باهم بریم پیش یانگ باشه؟

- باشه اوپا خیلی ممنون.

- مراقب خودت باش.

دخترک سریع تماس رو قطع کرد و جیسونگ که بالاخره تونسته بود از تخت بلند بشه سمت مینهو رفت موبایل زیر گوشش رو برداشت و به حالت خشن آلفا که انگار به طور جدی قصد داشت با دستگاه آبمیوه گیر کشتی بگیره چند لحظه خیره موند.
آلفا سمت همسرش چرخید و گفت
.
- لباس بپوش صبحونه آماده است، بعدش میریم بیمارستان؛ برات نوبت گرفتم.

و دستگاه آبمیوه گیری رو رو از برق کشید و به اتاق رفت تا خودش هم لباس بپوشه.

امگا همینطور نگاهش، رو آشفتگی همسرش می‌چرخید و از خودش شاکی میشد. ترجیح داد سریع تر صبحانه اش رو بخوره و با مینهو همراهی کنه.
مدتی نگذشته بود که صدای مینهو به گوشش رسید.

- خیلی خب خانم کیم. خیلی ممنون خودم باهاش تماس میگیرم.

آلفا رو به روی جیسونگ نشست و با کنار گذاشتن موبایلش گفت.

- با آرامش صبحونه ات رو بخور معده ات دوباره درد نگیره. دمنوش الان آماده میشه اونم باید بخوری حتما.

جیسونگ دست آزادش رو روی دست سفید مینهو گذاشت و گفت.

- نگران من نباش. چی شده با خانم کیم صحبت میکردی؟

- چانگبین و یانگبین دیشب با پرواز ساعت نه، حرکت کردن به سمت لس آنجلس، تقریبا ساعت سه بعد از ظهر باید برسن و بعد یه پرواز دارن به نیویورک.

- قرار نبود امروز برن؟ دیروز تازه ساعت چهار یانگ رو بردی خونه کی آماده ی سفر شدن؟

- ساعت پرواز طولانیه، یکشنبه هم به سختی بلیط پرواز گیر میاد، دیشب یه پرواز مناسب پیدا کرد چانگبین، مثل اینکه میخواد بیشتر با پسرش تو مسافرت وقت بگذرونه و این تصمیم رو گرفته. راستی باید به مینی هم خبر بدم.

Ice Castle(Changjin)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz