پیشنویس:
سلام ~
این اولین داستان من هست که توی واتپد منتشر میکنم.
قبل از اینکه شروع کنین، درنظر داشته باشین که ژانر این فن فیکشن، رمنس، فانتزی و علمی-تخیلی هست؛ و در کنارش ممکنه خشونت و صحنههای ناخوشایند رو همراه داشته باشه. بنابراین اگر به هر دلیلی از این عناصر در یک داستان لذت نمیبرید یا اذیت میشید، از خوندن این داستان امتناع کنید.گرچه این موضوع در خلال روند داستان توضیح داده میشه، اما قبلش هم اشاره میکنم که، این داستان حول محور ماجراهای اکسو و قدرتهای ماوراء طبیعی اعضا، و برداشت من از موزیک ویدیوها و تئوریهای اونها میچرخه.
در نهایت، اگر داستان رو دوست داشتید، با من نظرتون رو به اشتراک بذارید. ❤️
و هرگونه انتقادی رو با آغوش باز پذیرا هستم.
پیشاپیش از همراهی و صبوری شما متشکرم! -------------------------------
𝐄𝐱𝐮𝐥𝐚𝐧𝐬𝐢𝐬 ;
• noun [ ex-u-lan-sis ]تمایل به دست کشیدن از تلاش برای صحبت کردن در مورد یک تجربه به دلیل اینکه مردم قادر به درک آن نیستند، که به آن اجازه محو شدن میدهد؛ تا جایی که خود خاطره هم وهمانگیز شود، بیامان در مه سرگردان شود، تا جایی که حتی دیگر به دنبال مکانی برای فرود آمدن نباشد.
*******************
«اون اینجاست؟»
«بله...» پرستار هنوز درمورد راه دادن خبرنگار غریبه، اون هم در خارج از ساعت ملاقات، ناراضی و مردد به نظر میرسید. زیرچشمی به مرد جوان نگاه میکرد و دنبال هرگونه حرکت مشکوکی میگشت تا اون رو برگردونه.اما خبرنگار کیم، شخص آرومی بود که تمام حرکاتش با متانت و حسابشده بودن. و جدا از تمام احترام و ادبی که توی درخواستش به کار برده بود، نسخهای از پایاننامهی ناقصش رو برای خانم لی، پرستار تازه وارد فرستاده بود. و پرستار لی خوب میدونست که پایاننامه چقدر میتونه سرنوشتساز باشه. و البته که آقای کیم قول داده بود همکاری پرستار لی رو حتما جبران کنه.
عنوان مقالهی ناقص به تنهایی شک و شبهه خانم لی رو برطرف میکرد. خبرنگار کیم، در زمانهای آزادش مطالعات عمیقی روی بیماریهای روانی کمیاب انجام میداد و همین، اون رو به خطرناکترین بیمارستان روانی شناخته شده در سطح کشور کشونده بود.
و خبرنگار کیم، اصرار عجیبی داشت که عجیبترین و مرموزترین بیمار اونجا رو ملاقات بکنه. و همین اصرار، کنجکاوی پرستار رو برانگیخته بود تا نتیجه رو ببینه.خانم لی با نگاهش به تنها کسی که توی اتاق نشسته بود اشاره کرد. خبرنگار با کنجکاوی مسیر نگاهش رو دنبال کرد، تا جایی که با مرد جوانی، تقریبا همسن و سال خودش روبرو شد، که بدون توجه به اطرافش، عمیقاً مشغول کتاب خوندن بود.
YOU ARE READING
𝐞𝐱𝐮𝐥𝐚𝐧𝐬𝐢𝐬
Fanfictionاز دفتر خاطرات کیم جونگده؛ حالا کجام؟ خودمم نمیدونم. یه جایی لابلای مارپیچ ذهنم؟ یه دنیای موازی؟ من فقط، چراغ روشنی رو از بین ابرهای تیره دنبال کردم، به اون رویای مصنوعی پشت کردم و حالا، هربار اینجا مینشینم و منتظر میشم که دوباره روی تخت سفت، در...