• دفتر خاطرات کیم جونگده,
Log #5باید تا قبل از اینکه همه جا سیاه شه، اینو حتما بنویسم. باید یادم بمونه.
داروها، اگر به قلبم نرسن، نمیتونن خوب اثر بکنن. و با خونریزی، دیرتر به قلبم میرسن.
چندین بار امتحانش کردم، و حالا، به وضوح به خاطر میارم؛ همه چیز رو.
وقتی که منو طرد کردین. وقتی که هیچکدومتون باور نکردین من جاسوس نیستم. و وقتی من رو تنها رها کردین.
حتی وقتی به کمک نیاز داشتم، کسی اونجا نبود. کیونگسو هرگز بهم جواب نداد.
سرزنشتون نمیکنم مینسوک هیونگ. میدونم تو برگشتی دنبالم.
ولی الان من میدونم، میدونم کی بود.
اون، همتون رو گول زد. حتی من رو.
میدونم اون کی -----------------------------
قول میدم در ادامه، این سوالات توی ذهنتون پاسخ داده بشن:›
امشب هم سه تا آپدیت داریم:›
ممنونم که با ووتها و کامنتاتون خوشحالم میکنین 3:
YOU ARE READING
𝐞𝐱𝐮𝐥𝐚𝐧𝐬𝐢𝐬
Fanfictionاز دفتر خاطرات کیم جونگده؛ حالا کجام؟ خودمم نمیدونم. یه جایی لابلای مارپیچ ذهنم؟ یه دنیای موازی؟ من فقط، چراغ روشنی رو از بین ابرهای تیره دنبال کردم، به اون رویای مصنوعی پشت کردم و حالا، هربار اینجا مینشینم و منتظر میشم که دوباره روی تخت سفت، در...