Chapter 11 : Erred

15 5 9
                                    


صدای فریادی از دور، بر تنش لرزه انداخت. تمام سلول‌هاش با اون فریاد، به حالت آماده‌باش دراومدن. تمام حس‌های بدنش، برای جنگ، تیز و دقیق شدن. دنبال منبع صدا دوید. صدا خیلی آشنا بود. خیلی آشنا.
هم‌تیمی‌هاش اونجا بودن. برادرهاش. کسایی که باهاشون بزرگ شده بود.
تنها کسایی که بهشون اعتماد داشت.

دنبال منبع صدا دوید.

همه چیز انگار، سرگیجه‌آور بود. احساس گیجی و تهوع می‌کرد. بهش اهمیتی نداد.

به طبقه‌ی پایین رسید.
همه اونجا بودن.
سر همدیگه فریاد می‌زدن.
متوجه نمی‌شد چه خبره.
سرگیجه‌اش بهش اجازه نمی‌داد صداشون رو خوب بشنوه.
برادرهاش اونجا بودن.
همشون به نظر عصبانی می‌رسیدن.
تلاش می‌کرد حرف بزنه. اما کسی صداش رو نمی‌شنید. انگار زیرِ آب بود و با هربار باز کردن دهانش و تلاش برای حرف زدن، راه تنفسی‌اش بیش‌تر با آب، مسدود می‌شد.

کمی جلوتر، حالا می‌تونست بهتر ببینه.
رنگ قرمزی که روی زمینِ سرامیکی رو نقاشی کرده بود، مثل تور ماهیگیری، اون رو از زیر آب بیرون کشید و گرفتار خودش کرد.
جز رنگِ بی‌رحمِ قرمز، و چهره‌ی سرد و آروم ییشینگ در مرکز اون حوض کوچیک قرمز، چیز دیگه‌ای نمی‌دید.

ییشینگ خیلی آروم بنظر می‌رسید. خیلی آروم.
شاید فقط خوابیده بود.

"من نبودم! " صدایی که با هق‌هق تلاش می‌کرد از خودش دفاع کنه، قلبش رو فشرد.
کسی که روی دو زانوهاش نشسته بود و التماس افراد دیگه‌ی اتاق رو می‌کرد.

" چی بهت پیشنهاد دادن؟ هان؟ بهت قول دادن زندگی آرومی داشته باشی؟ همون چیزیه که همیشه می‌خواستی مگه نه؟ و ما، یه مشت انگل بودیم که باید از شرمون راحت می‌شدی مگه نه؟ برای همین اینکارو کردی نه؟"

"هیون، هیون، بکهیون بهم گوش بده من اینکارو نکردم. من چطور می‌تو-"
مشتی که بر صورتش فرود اومد، حرفش رو متوقف کرد.
" خفه شو کیم جونگده. تا الآن تمام تلاشمو کردم اعتمادی که خراب کردی رو دوباره بسازم. اما توی لعنتی هرلحظه بیش‌تر به همه چیز گند زدی. و حالا، حالا -" چانیول بود. اثری از خنده‌های مسری‌ـش نبود. عصبانی بود. چشمانش از اشک، یا شاید از عصبانیت، قرمز بودن و با نگاه کردن به ییشینگی که آروم روی زمین دراز کشیده بود، بدنش لرزید.

"چطور تونستی؟" بکهیون هم اونجا بود. روی زمین بود.
کیونگسو به هیچ چیز نگاه نمی‌کرد. به نقطه‌ای نامعلوم زل زده بود.
جونمیون، جونمیون تمام تلاشش رو می‌کرد جونگین رو از ییشینگ دور کنه. تا مزاحم خوابش نشه.
جونگده دوباره فریاد می‌کشید و التماس می‌کرد و این‌بار سهون مشت دیگه‌ای روی صورتش فرود آورد.

𝐞𝐱𝐮𝐥𝐚𝐧𝐬𝐢𝐬Where stories live. Discover now