" پاریس "

3.6K 181 25
                                    


حمایت ،ووت و کامنت یادتون نره!
بوس باییی توت فرنگیام


.
.
.

به خبری که به دستمون رسید توجه کنید ، دیشب دوباره جنایت دیگه ای  در محله اشراف نشین پاریس رخ داده . مثل هر چهار قتل قبلی مقتول ؛ فرزند یک خانواده اشرافی بوده و در شب تولدش کشته شده ..
پلیس فرانسه هنوز جزئیات بیشتری به خبرنگاران ما نداده ، در صورت دست یافتن به خبر جدید باهاتون به اشتراک میذاریم ."

زن با شنیدن این خبر ، تلویزیون رو خاموش کرد .
حتی تصور اینکه یه روز همچین بلایی سر پسر عزیزش بیاد، دیوونش میکرد .
صدای زنگ در توی عمارت جئون پیچید .
راشل از جا بلند شد و به سمت در رفت .
همسرش پشت در بود .
درو باز کرد و به استقبالش رفت .
آقای جئون وارد خونه شد.
راشل مثل همیشه کت همسرشو گرفت و بعد از آویزون کردن کت رفت که برای همسرش دمنوش گیاهی‌شو بیاره.

مرد متوجه نگرانی و بی‌قراری همسرش شده بود پس ازش پرسید:
_ راشل .. چیزی شده؟
_ خبرارو خوندی مینهو؟
_ خوندم راشل .. اون قاتل خیلی حرفه ایه و اصلا به هیچ وجه از خودش سرنخ نمیذاره ..
_ مینهو اگه ..اگه ‌‌..
_ اگه چی راشل؟
_ اگه اون ..‌سراغ جونگ کوک .. بیاد چی ؟
_ تعداد نگهبانا و بادیگاردارو بیشتر کردم.
نگران نباش ما از پسرمون محافظت میکنیم عزیزم..

قطره های اشک ، مثل دونه های مروارید از چشمای آبی راشل پایین ریختن .
مینهو چشماشو بست، توی زندگیش طاقت دیدن درد و غم پسر و همسرشو نداشت ‌..
همسرشو به آغوشش دعوت کرد:
_ راشل خوب میدونی که نمیتونم اشکو تو چشمای تو و کوک ببینم ، پس گریه نکن .
_ نگرانشم مینهو .. اون قاتل پست فطرت فقط سراغ پسرای اشراف زاده میره ‌ و درست شب تولدشون میکشتشون..

_ تا تولد جونگ کوک ما چندماه مونده راشل ‌.. پلیس تا اون موقع دستگیرش میکنه نگران نباش ‌،تازه مایکل هم نمیذاره اتفاقی برای کوک بیوفته، فقط به جونگ‌کوک بفهمون که بدون بادیگارد بیرون نره ‌..

راشل بیشتر توی آغوش همسرش فرو رفت و چشماشو بست . مینهو هم همسرشو محکمتر بغل کرد ولی ته دلش برای پسرک سر به هوا و شیطونش نگران بود. از طرف دیگه جونگ‌کوک توی اتاقش نشسته بود و گیم بازی می‌کرد. نامزدش مایکل، برای یه قرارداد مهم راهی لندن شده بود و توی تماسش ازش خواسته بود هرچیزی که میخواد بهش بگه تا براش بیاره . جونگ‌کوک خوب میدونست که‌مایکل در تلاشه تا دلشو بدست بیاره .
اون پسر سفیر کره توی فرانسه بود و اگر‌ مایکل موفق میشد باهاش ازدواج کنه ، دیگه نونش تو روغن بود .
برای همین خیلی تلاش میکرد تا با هدیه های لوکس و گرون قیمت دل کوک رو ببره . کوک اعتراضی به این نامزدی و ازدواج نداشت، چون این خواست پدرش بود . کوک معتقد بود مادر و پدرش بهترین رو براش میخوان پس با هیچ کدوم از حرفاشون مخالفت نمیکرد.
راشل و مینهو هم برای آسایش راحتی جونگ‌کوک، هرکاری میکردن.
بالاخره چشماش از این بازی کامپیوتری خسته شد و تصمیم گرفت به خودش استراحت بده .
چراغارو خاموش کرد و روی تختش خزید و بین ‌ملحفه‌ها گم شد .
چشماشو بست و توی ذهنش شروع کرد به شمردن خرگوشا تا بتونه راحت تر بخوابه و بعد از چند دقیقه ، خواب کوکی رو تو آغوشش گرفته بود .

با نگاه سرد و یخیش خیره شده بود به صف تا نوبتش بشه . بعد از اینکه چمدونشو تحویل گرفت ، راه افتاد سمت در خروجی فرودگاه و به غرغرای همکارش جین هم توجهی نکرد .
سوکجین با دیدن اینکه تهیونگ داره بدون توجه به اون و حرفاش راهشو میره دستشو به کمرش زد و طلبکارانه ایستاد سرجاش .
اما یه نفر با عجله زیاد ازش رد شد و بهش تنه محکمی زد که با ماتحت گرانقدرش ، پخش زمین شد . با عصبانیت نگاهشو چرخوند که فرد خاطی رو پیدا کنه ولی ازش فقط یه کله صورتی دید و تمام ..
از جاش بلند شد خاک روی شلوارشو تکوند و با گرفتن دسته چمدونش راه خروجو در پیش گرفت .
با دیدن تهیونگ که منتظرش وایساده تا بیاد اخم کرد .
+ چقد لفتش دادی هیونگ .
+ تو حرف نزنا مرتیکه دیلاق یخی . انگار نه انگار منم‌ همراهش اومدم تو این جهنم دره . سرشو انداخته پایین و داره میره .

" 𝐓𝐨𝐠𝐞𝐭𝐡𝐞𝐫 𝐈𝐧 𝐏𝐚𝐫𝐢𝐬 "Where stories live. Discover now