پارت ۱

2K 163 28
                                    

مقدمه:

عشق شکل های عجیبی داره. گاهی به شکل یک پری زیباست و گاهی شبیه یک هیولا انسان رو میبلعه.

عشق برای یه بچه ۱۷ ساله کلمه واضحی نبود. معنی واضحی نداشت. عشق تهیونگ برای جونگکوک شبیه یک درد بود.

زخمی که دردش آروم نمیشد و با هر بار دیدن مرد قدبلند، این زخم سر باز میکرد.‌ به راستی چرا آدم ها با این عشق اینطور به خودشون ظلم میکنن؟ این چه دردیه که به سمتش میدون و این چه آتیشیه که با اشتیاق خودشون رو توش رها میکنن.

عشق گاهی سادست اما چرا برای جونگکوک ساده نبود؟ چرا اینقدر دردناک بود؟ چرا اینقدر دور بود؟ اینقدر دور که هیچ وقت دستش به رویاش نمیرسید و اینقدر نزدیک که توی اتاق بغلی کنار زنی خوابیده بود.

شاید هم عشق بازی میکرد و جونگکوک چطور میتونست این عشق نفرین شده رو از قلبش پاک کنه؟
سرش رو به دیوار تکیه داد و حالا صدای ناله های زنونه ای رو میشنید که از وجود خودش بود. غمگین گفت

_ تو میدونی توی دل من چی میگذره تهیونگ شی؟ تو چی؟ تو اصلا عشق رو درک میکنی یا فقط من رو یه نوجوان گناهکار خیال پرداز میدونی؟ میخوام ازت متنفر بشم تهیونگ. میخوام به اندازه تمام ناله های دنیا....به اندازه تمام دست هایی که روی موهام کشیدی....به اندازه تمام وقت هایی که بغلم کردی....ازت متنفر بشم.

اما تهیونگ شی....تو چی؟؟ وقتی من اینقدر درد میکشم تو آرومی؟؟ یعنی تو حتی یه ذره هم به من فکر نمیکنی؟ آه تهیونگ شی. تو باعث میشی از خودم....از مادرم....از تو.... از تو بیشتر از همه متنفر بشم.

****************

_ اینجا یا جای منه یا این مرتیکه

از صدای فریادی که کشید حس کرد پرده گوش خودش هم پاره شد و طولی نکشید که مامانش به سمتش حجوم برد

_ بی نزاکت. این چه طرز صحبت کردن با پدرته؟؟

گوشه لب های جونگکوک کج شد و با دست به منفور ترین موجود زندگیش اشاره کرد

_ این مرتیکه بابای من نیست. چند هزار بار بهت بگم اینو؟؟

جملش به نیم نرسیده بود که زانوهای مامانش شل شد و اون مردک به سرعت بغلش کرد

_ آروم باش عزیزم . اون بچست هنوز درست بزرگ نشده. با هم تربیتش میکنیم .

با ناباوری خندید و انگشت فاکش رو پنهانی از مامانش بهش نشون داد

_ تو منو تربیت کنی؟؟ تو کی هستی که بخوای منو تربیت کنی؟؟

_ تهیونگ . باورم نمیشه این بچه داره این حرف هارو بهم میزنه ‌.

بی حوصله گفت

_من بچه نیستم. ۱۷ سالمه

کیم تهیونگ با اخم بهش چشم غره رفت

WHITE SINWhere stories live. Discover now