پارت ۳۵

861 106 108
                                    

صدای ممتد زنگ خونش باعث شد با اعصابی داغون از جاش بلند بشه. قسم میخورد اگه بازم مین یونگی مزاحم بود خودش با لگد بیرونش میکرد. دیگه اصلا دلش نمیخواست اون عوضی هوس بازو ببینه.

وقتی در رو باز کرد تقریبا از تعجب داشت شاخ در میاورد چون شخص پشت در همون دختره‌ی لعنتی...مینا بود. دختر همون گروهبان نچسبی که اون شب دیده بود. جیمین واقعا هیچ ایده ای نداشت اون اینجا و جلوی در خونش چی میخواد.

فقط تونست با لحنی که سعی میکرد مودبانه باشه بگه

_ سلام...شما اینجا چیکار میکنید خانم چویی؟

دختر با چشم های قرمز و پف کرده داشت به جیمین نگاه میکرد و مشخص بود که اصلا حال خوبی نداره. به جیمین دست داد.

_ میتونم بیام تو آقای جیمین؟ میخوام باهاتون صحبت کنم

جیمین با اخم کمرنگی گفت

_ ما موضوع صحبت مشترکی داریم؟؟

_ بله...جیسون

جیمین با شنیدن اسم دوست پسرش از زبون این دختر لعنتی از عصبانست دست هاشو مشت کرد و از جلوی در کنار رفت

_ بفرمایید داخل.

دختر مشخص بود حال خوبی نداره و جیمین براش یک فنجون قهوه داغ آورد و جلوش گذاشت.

_ بهتره اول اینو بخوری بعد صحبت کنیم.

مینا قلپی از قهوه رو مزه کرد و به جیمین اشاره کرد.

_ معذرت میخوام که مزاحمتون شدم ولی میشه بشینید؟

جیمین روی مبل روبه‌روی دختر نشست و گفت

_ خب...منتظر حرفاتونم

دختر بدون هیچ مقدمه ای گفت

_ من عاشق جیسونم آقای پارک. و اینم میدونم که شما دو نفر باهم توی رابطه اید.

جیمین چند ثانیه دراپ کرد و همونطور به چویی مینا خیره موند. اون...از رابطش با جیسون خبر داشت و این برای جیسون...اصلا خوب نبود. خواست انکار کنه

_ این مزخرفاتو کی به شما گفته؟ جیسون فقط دوست منه

مینا اشک های زیر چشم های سیاهشو پاک کرد.

_ نپرسید کی گفته. من چند سالی هست که جیسونو تو دفتر پدرم دیدم و ازش خوشم اومده و راجبش تحقیق کردم. میدونم اون و شما باهمید.

جیمین چیزی نگفت و فقط با اخم به دختر نگاه کرد.

_ حالا که میدونی چرا اومدی اینجا؟ من و جیسون عاشق همیم و این به کسی ربطی نداره.

_ اومدم اینجا تا بهتون التماس کنم جیسونو به من ببخشید. من عاشقشم. بیشتر از شما. و ما با هم خوابیدیم. چند شب پیش.

WHITE SINWhere stories live. Discover now