پارت ۱۷

613 83 7
                                    


از پنجره ی اتاقش داشت حیاط عمارت مجلل دکتر کیم رو دید میزد . پدرخونده عصاقورت دادش اونقدرا هم بی استعداد به نظر نمیومد چون برعکس افکار پوسیده ی مغزش از نظر جونگکوک سلیقه خوبی داشت.

نقشه و دیزاین عمارتش رو خودش طراحی کرده بود و انگار واقعا توی این کار، خوب بود.

پنجره باز بود و باد خنکی توی صورتش میزد که بوی گل های باغ توی حیاط رو توی بینیش پخش میکرد.

اوضاع خونه دکتر کیم، آروم به نظر میومد چون جونگکوک دیگه اونقدرا هم خونه نبود و مشغول لاس زدن های متعدد و کلاب گردی با یونگی بود.

چند باری هم پسر مو آبی توی کلاب رو که اسمش  جیهوک بود رو  دیده بود. اونقدر شیفته ی جونگکوک شده بود که به نظرش خنده دار میومد.

اولین باری که بیرون رفته بودن ، اونقدر جیهوک رو اغوا کرده بود که پسر بیچاره حسابی توی کفش بود و جونگکوک حتی نزاشته بود اونو ببوسه. در واقع باهاش لاس زده بود و بلایی سر هورمون هاش آورده بود که پسر رو کاملا هورنی کرده بود و درست وقتی قرار بود یه کیس فرانسوی پر صدا بینشون شکل بگیره با نیشخند گفته بود که خوابش میاد و اونو به خونه برسونه.

با یاداوری اولین قرارشون و تصور شق درد جیهوک ، باز هم نیشش باز شد. احتمالا تا صبح به یاد جونگکوک جق زده بود. بلند خندید .انگار مغزش واقعا جا به جا شده بود. یکی از تفریحات همیشگیش این بود که با آدم های مختلف و داغونی که یونگی پیدا میکرد رو اغوا میکرو وسط عشق بازی یهو عقب میکشید و فرار میکرد.  اما حالا مدتی میشد که ته خونه بود چون تایم
امتحان های میان ترم کوفتیشون بود و مامانش براش بپا گذاشته بود که ولگردی نکنه و درس بخونه‌

اما خب تصور اشتباهی به نظر میومد چون جونگکوک تقریبا نصف درس هاش رو افتاده بود تا به مامانش و کیم عصاقورت داده نشون بده که با موندنش توی خونه قرار نیست طبق خواسته اونا عمل کنه.

انگار از تفریحات مزخرف اون دو نفر بود که شب ها بشینن و راجب جونگکوک جلسه بچینن و سعی کنن سر به راهش کنن. اما خیال باطل بود چون قرار نبود بشه پسر عزیز حرف گوش کن مامانش. پس نهایت تلاشش رو میکرد که برعکس حرف هاشون عمل کنه.

هر چند که مدتی میشد بین اون و دکتر کیم، آتش بس اعلام شده بود چون ناپدری روزنامه ایش از گند اون شب کلاب چیزی به مامانش نگفته بود و با اینکه دلش نمیخواست به خودش اعتراف کنه اما کمی به اون مردک خوش قیافه اعتماد کرده بود و البته که توی این چند ماه دیگه حس و حال اولشو نداشت که دائما نقشه بکشه و گند بزنه به روز مامانش و کیم تهیونگ.

هر چند که اونقدر تخس بود که اگه فرصتی نصیبش میشد آرامش رو ازشون میگرفت ولی فعلا ترجیح میداد با گشت و گذارش با یونگی مشغول باشه.

WHITE SINWhere stories live. Discover now