پارت 11

361 100 7
                                    

با دیدن خودش ،برهنه ، چند فحش دیگر بر زبان راند. پسر مو قهوه ای تکانی خورد و چشمانش را باز کرد.
_سلام.
گویا او هم در حال تحلیل موقعیت بود. خمیازه ای کشید.
×های.
جان با وجود چسبناک بودن بدنش از تخت پایین رفت و حین پوشیدن باکسر گفت.
_من مست بودم. اگه باهات خوب رفتار نکردم معذرت میخوام.. سال نو هم مبارک!
پسر خندید و در جایش نشست و اخی گفت.
×باهام خیلی خوب رفتار کردی. فقط اگه همش اون اسم کوفتیو نمیگفتی بهتر بود.
جان در حال بستن کمربند خشکش زد.
_چه اسمی؟
نگاهش در چشمهای پسر که به رنگ موهایش بود قفل شد.
×ییبو! انقد گفتیش دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار تا از ذهنم پاک شه.
_ببخشید حتما حس بدی بهت دادم..
جان گفت . لبه ی تخت نشست و به شست پاهایش زل زد. هنوز سردرد داشت و بدنش با تاخیر به محرکهای بیرونی پاسخ می داد. خمار بود.
پسرک خمیازه دیگری کشید.
×مشکلی نیست منم یه بار مثل تو مست بودم و همش اسم اکسمو میگفتم.
_ییبو اکسم نیست.
×دوست دختر یا دوست پسرته؟
پسرک غربی حتی نمیدانست ییبو اسم دختر است یا پسر. جان سمتش چرخید و نگاهی به او انداخت.
_اون .. همه وجود منه.
×انقد دوسش داری ؟
دستی در موهایش کشید و پاسخی نداد. پسر جلو امد و دستهایش را دو طرف صورت جان گذاشت و کمی این طرف و آن طرف چرخاند.
×باورم نمیشه رفتم زیر پسر خوشگلی مثل تو! مدلی بلاگری چیزی نیستی؟
جان دستهایش را کنار زد.
_نه.
ایستاد تا پیراهنش را بپوشد.
×با اینکه قیافت اسیاییه ولی سایزت خوبه. پروتز کردی؟
_نه.
×من هیچ وقت با اسیاییا نخوابیدم چون فکر میکردم دیکشون کوچیکه!
_من جزو استثنا هام!
اخرین دکمه پیراهنش را هم بست. پسرک در تخت دراز کشید دستش را تکیه گاه سرش کرد و گفت.
×شاید بگی نیازی به نصیحت نداری ولی بنظر من برو پیش ییبو. تو فقط منو با اون اشتباه گرفتی ولی خیلی بامحبت رفتار کردی حتما خیلی دوسش داری.
جان سری تکان داد و زندگی تلخش را به یاد اورد. کاش این پسر میگذاشت اثر الکل در تنش بماند و چندساعت دیگر چیزی از احساسات غم انگیزش به یاد نیاورد.
×پس میری پیشش؟
_اون خیلی ازم دوره.
×یه شهر دیگه ست؟
_یه کشور دیگه ست.
×اوه.
جان منتظر بود و شاید دلش میخواست هنوز این پسر نصیحت کند یا پیشنهادی بدهد! پسرک کمی فکر کرد.
×بازم هر جای دنیا باشه یه پروازه دیگه. برو دیدنش.
_درخواست انتقال دادم. هنوز تایید نشده.
×کصخلی؟
در حالیکه کمرش را می مالید گفت.
×انتقال به یه کشور دیگه صدسال طول میکشه. تا اون تایید شه موهات سفید شدن. چند روز مرخصی بگیر برو دیدنش.
بارقه ای از امید در قلب جان روشن کرد.
_چرا به ذهن خودم نرسید؟
×شاید بخاطر اینکه ضریب هوشی من صدو بیسته.
جان لبخند کمرنگی زد.
_واقعا برای پیشنهادت ممنونم. یه شماره ای چیزی بده بعدا ازت تشکر کنم.
×بعنوان یه وان نایت خیلی حرف میزنی.
_بعنوان یه وان نایت خیلی کمکم کردی.
×اخلاق غربیه دیگه! سکس فقط یه عمل بدون احساس و صرفا بر اساس هورموناست. سخت نگیر.
جان دوباره تشکر کرد و به سمت خروجی اتاق کوچک راه افتاد.
پسر زیر لب گفت.
×البته بعد از رابطه با تو توقعم از پارتنر اینده م خیلی بالا رفت.

the Businessman _ Yizhan Where stories live. Discover now