پارت 28

324 81 11
                                    


ییبو ناگهان صاف نشست و تقریبا فریاد زد.
+چی گفتی؟
پزشک بعد از تزریق چند امپول در سرم جدید بیخیالانه گفت.
×خبرش همه جا پیچیده و فیلمش تو ویبو پخش شده هنوز ندیدین؟
ییبو سرش را به چپ و راست تکان داد و قلبش با سرعت در سینه ش تپید. پزشک حین اسکرول کردن صفحه موبایلش ادامه داد.

×بعد از اینکه این ماشینه چپ کرده یه ماشین نزدیک شده تا سه تا بازمانده رو زیر بگیره وقتی موفق نشده پیاده شدن و ریختن سرشون.
موبایلش را به سمت ییبو دراز کرد و او با دستانی که لرزشش از چشم پزشک دور نماند مشغول تماشای ویدیو شد.
ویدیو تار از فاصله زیادی فیلمبرداری شده بود ولی قطعا آن چانگان افتاده روی سقف ماشین خودش بود. خودرویی بزرگ و مشکی به سرعت از جاده خارج شد و به سمتشان راند. ییبو خودش را دید. در اغوش جان به سمتی کشانده شد و از زیر شدن نجات پیدا کردند. مرد درشت هیکل که احتمالا زی لو بود بعد از برخورد با کاپوت چندین متر آن طرف تر پرتاب شد.

سه نفر از ماشین پیاده شدند و در میان گرد و خاک ، جان تمام تلاشش را برای مراقبت از ییبو کرد . در نهایت با شلیک گلوله ای روی زمین افتاد و یکی از آنها با کف کفشهای بزرگش چندین بار به زانوی جان لگد زد.
به سمت ییبو رفت و قبل از اینکه گلوله دیگری شلیک شود با رسیدن هلیکوپتر امدادی که احتمالا توسط آن افراد با هلیکوپتر پلیس اشتباه گرفته شده شد سوار ماشین بزرگ شدند و از خیابانی فرعی فرار کردند.
موبایل را پس داد.
جان.. این مرد مهربان و فداکار قرار است چقدر در ازای عشقش فقط درد و عذاب دریافت کند؟
با لکنت گفت.
+حا..حالش.. خوب م..میشه ؟
پزشک شانه ای بالا انداخت و موهای جمع شده بالای سرش را لمس کرد تا مطمئن شود مویی در نرفته است.
×تا آوردنش اینجا و زخمشو دیدیم فهمیدیم همون ادمیه که تو فیلمای ویبو بود پس سریع دست به کار شدیم.
ییبو نفسی مقطع کشید.
+دقیقا چ..چش شده؟
×خیلی خون از دست داده و اعضای داخلیش اسیب دیده . بخاطر تصادف به سرش ضربه خورده البته تو عکسا چیز خاصی نبود. بیشتر از همه معده ش خونریزی کرده. طی ماه گذشته درگیری داشته ؟
ییبو با یاداوری روزی که افراد کیو شینجی وارد سیف هوس شدند و مشتهای قدرتمندی به جان زدند حس کرد روی سینه ش چندین تن اهن گذاشته اند.
+اره..
×همم پس معلوم شد چرا انقد وضعیت معده ش داغونه.. زانوی چپ هم بنظر خوب نمیاد.
پزشک بعد از نوشتن گزارش در تبلتش گفت.
×امید داریم امشب به هوش بیاد. شما ویزیت شدین؟ برای عکس برداری برید ممکنه اسیب دیده باشین.
پزشک خارج شد و پشت سرش زی لو داخل امد. از لرزیدن شانه های ییبو فهمید او در حال گریه ست.
×رئیس؟
نگاه سرخ جهنمی ییبو مانند تیری نوک تیز در وجودش فرو رفت. انقدر ترسناک بود که زی لو سرش را پایین بیندازد.
+تو.. تو باید از جان مراقبت میکردی تو باید رو این تخت میفتادی نه اون.. برای چی بهت پول میدم؟
در این وضعیت نمیفهمید زی لو چقدر درد کشیده وقتی خودرویی با سرعت بالا برخورد کرد و دنده اش شکست. بلند شد و سعی کرد خودش را به بادیگاردش برساند ولی نیمه راه روی زمین افتاد. هق هق کنان فریاد میزد.

the Businessman _ Yizhan Where stories live. Discover now