پارت 19

412 89 27
                                    


بادیگارد درشت هیکل که در چارچوب اتاق ایستاده بود گفت.
×اوضاع رئیس کیو وخیمه. جوچنگ گفت دکترا ازش قطع امید کردن.

ییبو نیم خیز شد.
+جدا ؟ کیا اونجان؟
×جوچنگ گفت وکیلش به چندتا از معاونا زنگ زده.
+باشه بشین تو هال تا من لباس بپوشم.
خم شد و باکسرش را به تن کرد. درحالیکه لنگ لنگان به سمت کمد میرفت بلند گفت.
+جاان؟ عزیزم بیداری؟
جان چشمانش را با انگشت اشاره و شست مالید و نشست.
_بیدارم.
ییبو بدون اینکه زحمت چرخاندن سرش را بدهد مشغول گشتن بین لباسهایش در کمد شد.
+داییم داره می میره! باید همین الان برم ..
پیراهنی سفید و کتو شلواری طوسی بیرون کشید. شکمش هنوز چسبناک بود ولی اهمیتی نداد و روی مایع ترکیبی کام خودش و جان پیراهن پوشید.
+بالاخره دارم از شرش راحت میشم.
جان به تاج تخت تکیه داد. نگاهش کرد که چطور با انرژی دکمه هایش را میبندد.
_واقعا میری؟
+نمیدونم تو وصیت نامه ش چی نوشته.. ممکنه ذکر شده باشه که وارث باید لحظه مرگم اونجا بوده باشه .. حالا شاید به لحظه مرگش نرسم ولی اگه اون تایم تو هواپیما باشم تو دادگاه برام راحت تره.
کمربندش را بست و به توالت رفت . لوستر را روشن کرد و حین نگاه کردن در اینه موهایش را شانه میزد.
تا ابد قرار است اوضاع این چنین باشد و دنبال پول بدود؟
_وانگ ییبو واقعا تو این موقعیت داری میری؟
+چه موقعیتی؟
_ما دیشب برای اولین بار سکس کردیم. نباید یکم بیشتر پیش هم بمونیم؟
+جاان خواهشا مثل بچه دبیرستانیا نباش. سکس جای خودش عشق جای خودش و کار هم جای خودش.
جان پتو را روی پاهایش مرتب کرد.
_خب پس قراره باهام مثل یه وان نایت استند رفتار بشه؟
ییبو حین اسپری کردن تافت به موهایش برای فیکس کردن به بالا ، نگاه از اینه نگرفت.
+ودفاک این چه حرفیه.. فقط مجبورم برم. فکر میکنی خوشم میاد با کمری که داره نصف میشه سوار هواپیما شم؟
بلندتر گفت : زی لو بلیت گرفتی؟
×بله.
جان دلخورانه گفت.
_فرض کن داییت مرد. چی به تو میرسه؟
ییبو کراواتش را گره میزد.
+من فقط سهامشو از شرکت پنگ پنگ میخوام. زمین و خونه و پولاش مال خودش.
_مطمئنی اون تو رو وارث میکنه؟
+منو از بچگی برای همین اموزش داده. خودش زن و بچه نداره و امیدش به منه.. کسی نیست تا مال و اموالشو براش مدیریت کنه.
_پس سهام برات انقد مهمه که الان بخاطرش بری؟ بعد از گرفتنش چی نصیبت میشه؟ پول بیشتر؟
ییبو کتش را پوشید.
+دنیای تجارت اول با قدرت و نفوذ میچرخه بعد با پول.
جلو امد و موهای جان را بوسید. روی موهایش زمزمه کرد.
+خیلی زود همو میبینیم. تو بهترین تجربه دنیا رو بهم دادی همین الانم دلم میخواد دوباره منو بکشی زیرت! ولی شیر کوچولوت مجبوره بره.
دستی تکان داد و کمی بعد به همراه بادیگاردش از اپارتمان خارج شد.
جان به دیوار شیری رنگ روبرویش خیره ماند.
علاقه ی ییبو به قدرت قرار است چه بلایی سر عشقشان بیاورد؟

ییبو بی توجه به اینکه چه احساسی به جان دست میدهد خانه را ترک کرد و سریع در ماشین نشست و زی لو به سوی فرودگاه به راه افتاد. به جوچنگ زنگ زد. بعد از چند بوق او پاسخ داد.
×سلام.
+اوضاع اونجا چطوره؟
×بدک نیست. هوا یکم سرده.
+جوچنگ!
×هاها.. خب دستگاها هنوز به داییت وصله . وکیلش داره بالا و پایین میپره و نگرانه. یکی از معاوناش اینجاست و همین.
+نتونستی وصیت نامه رو پیدا کنی؟
×تو دفترش نبود. فکر کنم تو گاو صندوق خونشه.
+اه نمیتونی یه جوری بری اونجا؟
×اگه دختر بود میرفتم!
ییبو اهی کشید.
+اون وکیل احمق جو زانجین! فکر کنم یکیو دارم بفرستم سروقتش.
تماس قطع شد و ییبو به شماره دیگری زنگ زد. میدانست او سحرخیز است و خیلی زود صدای مردانه ش در گوش ییبو پیچید.
×به به رئیس وانگ یاد من افتادین.
ییبو نیشخندی زد.
+هایکوان عزیزم! میتونی بیای چونگ چینگ؟
×چقدر؟
+اومممم پونصد هزارتا خوبه؟
×هشتصد هزارتا!
+هاه واقعا خجالت اوره! ششصد هزار تا.
×هفتصد تا.
+اوکی همین الان بلیت بوک کن. برات یه طعمه دارم.
×منو یاد قدیما میندازی رئیس وانگ!
ییبو خندید.
+منتظرتم. ادرسو میفرستم.
خم شد تا کابل شارژر را به موبایلش وصل کند که باسنش تیر کشید. اخ بلندی گفت و زی لو پرسید.
×حالتون خوبه رئیس؟
ییبو آب دهانش را قورت داد و به هر زحمتی بود موبایلش را به شارژر صندلی عقب وصل کرد.
+میتونی یه داروخونه پیدا کنی و مسکن بخری؟
صدای خش خش پلاستیک امد و زی لو به همراه بطری آب قوطی قرص به سمتش دراز کرد. قطعا او بهترین بادیگارد دنیاست!
+زی لو خیلی ممنوون. از کجا فهمیدی مسکن میخوام؟
دو کپسول سفید رنگ به دهانش پرت کرد و با جرعه ای آب قورت داد.
×کل ساختمون فهمیدن شما به مسکن نیاز دارین!
اب در گلوی ییبو پرید و چند سرفه کرد . با چهره ای سرخ پرسید.
+انقد صدامون بلند بود؟
زی لو از اینه نگاهی انداخت و جواب نداد. ییبو بی خیالانه با نفی حرف قبلیش گفت.
+از این به بعد به جان میگم صداشو پایین نگه داره.
بادیگارد زیر زیرکی خندید.
+چیه؟ نکنه فکر کردی من با این جذبه و اخلاقا و ظاهر مردونه م میرم زیر اون؟
بادیگارد صدای "جان گا دیکتو بکن تو" و "همونجا" گفتن های رئیسش را شنیده بود. او هم میدانست ییبو با وجود ظاهر بدخلق و تخسش ، در باطن عاشق این است که نازش کشیده شود ، مورد محبت و مواظبت قرار بگیرد و کسی لوسش کند.
همانطور که بیست و خرده ای سال عزیز دردانه ی والدینش بود ؛ اگر آنها با همجنسگرا بودنش کنار می امدند تا الان هنوز هم در خانه نازش را میکشیدند.

the Businessman _ Yizhan Where stories live. Discover now