trust!

145 25 7
                                    

قصر مخفیِ سایلنت نایت* ، در سوت و کور ترین حالت خودش قرار داشت.
SILENT NIGHT*

نه خبری از صدای قهقه های از سر مستیِ چند خون آشام بود و نه فریاد های دردناکِ زندانی های خیانت کار.

سکوت نشونه بدی بود. جین با تمام وجود این رو حس میکرد.

هوا سرد تر از همیشه به نظر میرسید. این سرما، اون رو یاد کسی می انداخت.

-نامجون..

-سلام عزیزم! دلتنگت بودم. یا بهتره بگم...
مرد قد بلند درحالیکه فرد آشنایی رو همراه خودش می کشوند ادامه داد:
-بودیم!

-هوسوک... معلوم هست داری چیکار میکنی نامجون؟ تو چه مرگته؟

-اعتماد عزیزم. یادته راجع بهش چی گفته بودم؟
- دوباره این بحث مسخره رو شروع نکن. امروز حوصله‌ات رو اصلا ندارم.

نامجون جسم بیهوش، زخمی و خون‌آلود هوسوک رو روی زمین پرت کرد و با قدم هایی آروم و شمرده به نامزد خشمگینش نزدیک‌تر شد.
-سه روز گذشته بیبی. سه روز...و تو فکر میکنی من از هیچ‌چی خبر ندارم؟

-میتونستی از خودم بپرسی!
-اوم...ولی تو بهم نگفتی!

-چرا باید قبل از اینکه چیزی بپرسی بهت جواب پس بدم؟ دیوونه ای چیزی هستی؟ چی رو دقیقاً میخوای بدونی؟

-تبدیلش کرده. مگه نه؟
جین درحالیکه به طرف دوست بدحالش می رفت جواب داد:
-ما هم درست به اندازه‌ی تو میدونیم. حقیقت واضح اینه که اون یه اصیل نیست و قطعاً...

-میدونی چرا این نفرین به وجود اومد؟

نامجون درحالیکه روی تخت مشترکشون می نشست با نگاهی خالی و سرد به جین خیره شد و ادامه داد:

-برای اینکه هر خون آشام احمقی جوگیر نشه و دست به همچین کاری نزنه. برای اینکه تعادل حفظ بشه، ادما همیشه باید بیشتر از خون آشام ها باشن؛ خیلی بیشتر. برای اینکه به اندازه کافی غذا وجود داشته باشه، برای اینکه این راز حفظ بشه و مخفی باقی بمونه. تو خوب این ها رو میفهمی مگه نه جین؟

-خوب که چی؟ برای بار آخر میگم اون اصیل نیست.
-هست.

جین با تعجب به طرف نامجونی که انگار فقط سخنرانی نمی‌کرد برگشت.
-چی داری واسه خودت میگی؟

-اون یه اشتباه بود. اشتباه جادوگری که به خوبی تاوان کار احمقانه اش رو پس داد. ولی من...به خاطر تو از اون اشتباه گذشتم. اجازه دادم زنده بمونه، چون تو گفتی کنترلش میکنی. حالا بذار یه بار دیگه بپرسم. اعتماد
عزیزم. یادته راجع بهش چی گفته بودم؟

هوسوک که تازه به هوش اومده بود با آخرین ذره های توانش از جا بلند شد و به جین تکیه داد.
-معلوم هست چـ...چی میگی؟

-این یه بحث خانوادگیه. تو دخالت نکن.
-لعنت بهت کیم نامجون. حرف از اعتماد میزنی ولی خودت اینقدر بهم اعتماد نداشتی که همچین موضوع مهمی رو بگی؟

you were dead! (S1)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora