Pervert thief

259 32 1
                                    

-جات راحته؟

بخش پردازش کننده مغزش برای فهمیدن جمله دو کلمه‌ای که شنید نیاز به چند ثانیه الی یک دقیقه زمان داشت.
با کمک دسته کاناپه و شونه سمت چپ شخصی که روش نشسته بود دوباره سرپا شد و با چرخوندن چشماش جواب مرد رو داد:
+الان راحت تر شد
مرد دستش رو دور ساعد جیمین پیچید و نذاشت ازش دور بشه
- من نگفتم پاشی
و سعی کرد جیمین رو دوباره سمت خودش بکشه که جیمین با حرکت سریعی دستش رو آزاد کرد
+ولم کن مرتیکه منحرف
و بدون نگاه کردن به اون مرد به سمت خروجی بار رفت.
جلوی میز پرداخت وایستاد و به دنبال کیف پولش دستش رو توی جیب شلوار برد اما با جای خالی اون روبه رو شد.
هر چهار جیب پشت و جلو رو گشت اما دریغ از کیف پول و تلفن همراهش.
_ مشکلی پیش اومده اقا؟
دختر مسئول با سر کج شده و چشم های منتظر به پسر پریشون مقابلش گفت و جیمین پریشون تر از قبل جوابش رو داد:
+کیف پولم نیست. گم شده
دختر پلک طولانیی زد و از طریق هندزفری داخل گوشش به بادیگارد های بار خبر داد:
_ پسرا یه مفت خور دیگه داریم
و دختر به وضوح دید که رنگ پسر از رُخش پرید.
جیمین از دور دو بادیگاردی رو دید که به سمتش می اومدن. الکل از سرش پریده بود و حالا بدشانسی ویرانه هاش رو روی سر جیمین بنا میکرد.
ضربان قلبش رو توی گلوش حس میکرد با صدای گرفته به دختر التماس کرد:
+باور کن دروغ نمیگم . گوشیم هم نیست خواهش میکنم باور کن .... فردا پول رو براتون میارم یا اصلا گوشیت رو بده زنگ بزنم کسی برام ......

قبل از اینکه جملش رو بگه دستی به بازوش چنگ انداخت و صدای زیر گوشش پیچید:
- فقط بدو
پاهای جیمین انگار منتظر دستور بودند تا اطاعت کنند.
بدون معطلی دوید و اجازه داد دست اون مرد هدایت کنندش باشه.
وایستا اون مرد؟ این مرد همون منحرف روی کاناپه نیست؟ برای چی داشت به جیمین کمک میکرد؟ اون مرد جیمین رو میشناخت؟ نکنه بخواد بدزدتش؟ یا نکنه بخواد کلیه‌هاش رو دربیاره؟ شت... نکنه بخواد...
با کشیده شدنش توی کوچه‌ای تاریک و متوقف شدن پاهاش، افکارش هم آروم شدند.
مرد خم شده بود و دست هاش رو روی زانوهاش گذاشته بود. خود جیمین هم داشت نفس نفس میزد ولی هجوم فکر های درهم و الکل توی خونش گیجش کرده بودن.
غوغاخانه مغزش الان به اندازه سالن مطالعه کتابخونه شهر ساکت بود و هر از گاهی میشد صدای ورق زدن کتاب رو هم توی پرده گوشش شنید.
به نقطه نامعلومی که توی تاریکی ناواضح هم به شمار میومد زل زده بود که دستی که جلوی چشماش بالا و پایین شد و به دنیای واقعی برگشت
-هی سکته کردی؟؟؟
+هان؟ چی؟ نه خوبم
جیمین گفت و نگاهش رو به مرد روبه روش داد.
بیاید جمله قبلی رو تغییر بدیم... نگاهش رو به پسر رو به روش داد. شاید اولش بخاطر طرز استایلش فکر میکرد با مردی توی دهه چهارم زندگیش طرفه ولی خب باز هم احمقانه حدس زده بود.
کدوم آدمی که بین ۳۰ تا ۴۰ سالشه این شکلی لباس میپوشه؟؟؟ سوئیشرت چرم مشکی که از زیرش یه تیشرت سیاه پوشیده بود به همراه شلوار هم‌رنگ سوئیشرت و تیشرتش، با کمربندی باز هم هم‌رنگ بقیه لباس هاش، دور کمرش سفت شده بود.
نگاهش رو بالا آورد و روی صورت اون پسر که به نظر میومد از خودش تا حدی بزرگ تر باشه فیکس کرد‌‌.
موهای بلند مشکی که دور صورتش رو قاب گرفته بود چشم های کشیده و گربه ای شکل که با حالت حوصله سر رفته ای به به چشم های جیمین زل زده بود.
چه منحرف خوشگلی...
لحظه ای به به ذهن جیمین رسید که شاید نباید دست اون منحرف جذاب رو پس میزد و جای این دردسری که تا الان متحمل شده بود با اون منحرف درحال معاشقه بود.
با پرت شدن چیزی توی بغلش افکار منحرفانش رو کنترل کرد و دستش رو بالا تر گرفت و گوشی و کیف پول مفقود شدش رو بین دستاش دید
+اینا رو از کجا پیدا کردی؟
پسر ابرویی بالا انداخت و لحن حق به جانبی جواب داد:
-وقتی افتادی توی بغلم اینا رو پیشم جا گذاشتی
جیمین سعی کرد لحظه ای بغل پسر نشست رو به خاطر بیاره اما نکته دیگه ای توجهش رو جلب کرد:
+چرا توی بار پسش ندادی که پول نوشیدنی ها رو پرداخت کنم؟
- اونجوری که خوش نمیگذشت
جیمین اخم هاش رو به هم گره کرد . خوش گذشتن؟ مگه فرار کردن از دست دوتا بادیگارد گردن کلفت حال میده؟ ترجیح داد جواب اون احمق رو نده
کیف پولش رو باز کرد و با نبود پول های نقدش مواجه شد.
+پولام کو ؟
-پولات؟ بخاطر نجات دادنت از دست اون بادیگاردا برداشتمش. البته که کم بود ولی برو و از خدات ممنون باش که من آدم سختگیری نیستم
جیمین که بخاطر وقاحت پسر متعجب شده بود چندین بار تند تند پلک زد
+ کی بهت اجازه داد داخل کیف من رو نگاه کنی؟
-همون کسی که به تو اجازه داد بغل من بشینی
پسر با نگاه حق به جانبی منتظر جواب جیمین شد
+من تصادفی افتادم
-ولی بابتش عذر خواهی نکردی و به جاش گفتی منحرف عوضی
جیمین که از دست پسر عصبانی بود بدون توجه به این که حق با کیه پرخاش کرد
+نه تنها منحرف عوضی ، بلکه دزدم هستی
و پشتش رو به پسر کرد و بدون اینکه بدونه کدوم سمت راه خروج از کوچه است راه افتاد.
از چند متری دور شده بود که از کنار دیوار صدایی شنید. ترس توی وجودش رخنه کرد. یک پسر تنها و نیمه مست وسط یک کوچه تاریک. حتی اگه مرگ هم به سراغش اومده بود، احتمالا قرار نبود جنازش به این زودی ها پیدا بشه.
دوباره خش خش ترسناکی رو شنید و جیمین هر آن آماده بود که جیغ بزنه و حاضر بود حتی از منحرف عوضی دزد کمک بخواد اما همرا خش خش صدای میو ضعیفی به گوش های ترسیده جیمین رسید که اون رو از فرار منصرف کرد.
چراغ قوه گوشیش رو روشن کرد و با نور اون دنبال گربه ای بود که اون رو تا سر حد مرگ ترسونده بود.
گوشیه دیوار کنار چند پلاستیک زباله و آت و‌ آشغال بچه گربه کوچولویی کز کرده بود و از قرار معلوم آسیب دیده بود چون جیمین میتونست خز های خونی اون کیتی معصوم رو ببینه.
آروم بهش نزدیک شد و از سعی کرد از جلو وضعیت گربه رو چک کنه.
کت جینش رو در آورد و با کمکش بچه گربه رو بدون اینکه صدمه بیشتری بهش وارد کنه برداشت و توی بغلش گرفت
با چشم های پر شده که حاصل سر ریز شدن احساساتش بود با گربه حرف زد
+مامانت کجاس کوچولو؟ نکنه ولت کرده؟ میدونه اینقدر آسیب دیدی؟ یا مامان تو هم مثل مامان من حواسش به بچه ش نیست؟
اشک هاش آروم از صورتش پایین رفت. دلش میخواد بشینه و حسابی گریه کنه اما اول باید به وضع کوچولو رسیدگی میکرد. راهش رو در پیش گرفت و به خیابون اصلی رفت تا تاکسی بگیره و حواسش نبود کسی توی تاریکی داشت حرکات اون رو تماشا میکرد.

------------------------------
سلام
آرمی بنگتن زاده صحبت میکنه
خوبین؟؟
حرف خاصی ندارم فقط خواستم بگم مراقب خودتون باشین خیلی زیاد تازگیا مریضی زیاد شده حتما ماسک بزنید و غذا های مقوی بخورین^^

UnityWhere stories live. Discover now