Threat

90 10 2
                                    

دو هفته‌ای می‌شد که پارک جی‌نا با موفقیتی که توی یکی از پروژه های شرکت بدست آورده بود تمام توجه‌ها رو جلب خودش کرده بود.
روزای اول توی اخبار و روزنامه‌ها خبرش مثل بمب پیچیده بود و همه از دختر نابغه پارک‌ها حرف میزدن و الان از تب و تاب ماجرا کم شده بود.
توی این مدت جیمین هر وقت به خواهرش نگاه میکرد اکلیل و افتخار از چشماش میبارید و به نشونه محبت تار موهای فندوقی خواهرش رو مورد عنایت قرار میداد. البته که جی‌نا بابت بهم ریختن مدل موهاش با گفتن "امیدوارم سوسکا بخورنت" جیمین رو نفرین میکرد و جواب محبتش رو میداد.

حدودای بعد از ظهر بود که هه‌را از اتاق استراحت کلینیک PK داد بلندی زد و همه موجودات از جمله انسان و حیوان رو خبردار کرد:
- جیمین... بابات داره زنگ میزنه

و جیمین با تعجبی که حاصل از این پدیده نادر بود متقابلا فریاد زد و حواسش هم بود که گوش های خرگوشکی که داشت واکسنش رو میزد از صداش آسیب نبینه
+ دستم بنده بیارش واسم

و دوباره هه‌را بلند جواب داد که دست اون هم بنده و بهتره تا قطع نشده خودش بیاد و جواب بده. جیمین هم ریسک نکرد و سریع خرگوش کوچولو و خوش شانسی که فعلا از واکسن زدت فرار کرده بود رو توی نزدیک‌ترین محفظه گذاشت و سمت اتاق استراحت دوید.

صفحه گوشی اسم " بابا جونگ‌هان" رو نشون میداد و قلب جیمین لحظه ای با دیدنش لرزید. گوشی رو برداشت و آیکون برقراری تماس رو زد و صدایی که کمی بخاطر بغض گرفته بود رو صاف کرد
+ سلام
- " سلام"
نمیدونست باید چجوری ادامه بده. حق هم داشت. دیگه یادش نمیومد که باید چجوری با پدرش پشت تلفن صحبت کنه.
آقای پارک هم انگار وضعیتی مشابه پسرش داشت
با کمی تردید پرسید
+ چیزی شده؟
-" بیا خونه.باید باهم حرف بزنیم "
هه‌را با دیدن جیمین که با پدرش حرف میزد شاخکاش تیز شدا بود و با ابرو از جیمین میپرسید که چیشده و پدرش چی میگه؟
جیمین دستش رو به علامت اینکه "برو حواسم‌ رو پرت نکن بعدا بهت میگم فضول" تکون داد
+ برای شام میام خونه
لحظه‌ای مکث کرد چون نمیدونست باید اقای پارک رو پدر صدا بزنه یا بابا ولی چون مکثش زیادی طول کشید فقط سکوت کرد و منتظر جواب پدرش شد
- "خوبه . منتظرتم "
با خداحافظی آرومی تماس رو قطع کرد. بلافاصله هه‌را پرسید:
- چیشده؟ چی کارت داشت؟
جیمین گوشی رو آروم روی میز پرت کرد:
+ هیچی میگفت برم خونه باهام کار داره
هه‌را با چشم های گشاد شده از تعجب به جیمین نگاه کرد:
-پناه بر گاد بزرگ. چی کردی که باهات کار داره؟
جیمین همونطور که داشت از اتاق بیرون میرفت شونه هاش رو بالا انداخت
+ منم خبر ندارم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بعد اینکه به مادرش توی سرو غذا کمک کرد، پشت میز نشست.
مادرش و بعد جی‌نا هم در حینی که موهاش رو با کش بالاس سرش می‌بست روی صندلی هاشون جا گرفتن.
همه منتظر آقای پارک بودن تا شام رو شروع کنند.
آقای پارک از اتاقش بیرون اومد و وارد آشپزخونه شد. عینکش رو روی اپن گذاشت و با دو انگشتش چشماش رو مالش داد.
بعد از دعایی که معمولا سر میز غذا میخوردند آقای پارک گفت که بهتره اول غذا بخورند و بعد حرف بزنند.
جیمین بعد از خوردن چند لقمه از اضطرابی که داشت از غذا خوردن دست کشید و صرفا با باقی مونده غذای بشقابش بازی میکرد.
بعد از اینکه همه بقیه هم شامشون رو تموم کردن آقای پارک شروع کرد:
- یکی دو ساله که یه سری پیام و پیغام تهدیدآمیز برای ما و بقیه سهام دار ها میاد. اولش نادیده گرفته بودیم ولی بعد از موفقیت جی‌نا این پیاما بیشتر و متمرکز روی خانواده ما شدن.
نگاهی روی تک تک اعضای خانوادش گردوند و روی جیمین چند لحظه بیشتر مکث کرد.
خانم پارک که ترس و استرسی فرا بشری بهش وارد شد دست همسرش رو گرفت و آقای پارک هم اون یکی دستش رو برای تسلی دادن روی دستش گذاشت.
-ازتون میخوام حواستون رو بیشتر جمع کنید و مراقب خودتون و بقیه باشید. از تیم امنیت براتون محافظ انتخاب میکنم لطفا باهاشون همکاری کنید تا قضیه ختم به خیر بشه.
جیمین قصدی برای مخالفت نداشت.‌ درسته به کارهای شرکت وصل نبود ولی آدم بد ها منطق سرشون میشه؟ ممکنه این وسط بلایی سر هه‌را یا سه‌هون و بقیه آدمای اطرافش پیش بیاد پس دلیلی برای رد پیشنهاد پدرش نبود.
.
.
.
.
.
~~~~~~~~~~~~~~
ببینید کی نوشتنش گرفته و اومده واتپد
سلاااااممم
آرمی بنگتن زاده صحبت میکنه
خوبین؟
خیلی وقته نیومد. قول داده بودم زود به زود اپ کنم ولی خب شرمنده
از خودتون برام بگین. چیکارا میکنید؟ مشغول نهاییا و کنکورید؟
من امتحانام تیر شروع میشه فعلا درگیر ارائه هامم و خداروشکککککر فردا آخرین ارائه این ترم رو هم میدم میره راحت میشم
براتون آرزوی موفقیت میکنم♡
نظر و ووت یادتون نره عسلیا

UnityWhere stories live. Discover now