photographer

104 19 10
                                    

-جیمین عزیزم، خانم لی با شما بودن
با صدای مادرش به خودش اومد و بخاطر حواس پرتیش عذر خواهی کرد
+ متاسفم فکرم مشغول چیزی بود. میشه لطفا دوباره حرفتون رو تکرار کنید
خانم لی همنطور که فنجون چای سبزش رو روی میز میگذاشت با لبخند مهربون همیشگیش به جیمین نگاه کرد
-اوه عزیزم اصلا اشکالی نداره. داشتم میگفتم میخوام برای تولد خواهر زادم یه سگ هدیه بگیرم ولی نمیدونم چه نژادی برای یه بچه ۸ ساله مناسبه و نگه داریش راحت تره

جیمین که از موضوع گفتگوشون هيجان زده شده بود سر جاش صاف تر نشست و با ذوقی هر وقت راجع به حیوانات صحبت میکرد بهش دست میداد گفت:
+نژاد برنس برای همبازی بودن با بچه ها، سگای خوبی هستن. این سگا آرومن و خیلی مراقب میتونن میتونن باشن . ولی این رو در نظر بگیرید که جثه بزرگی داره و یه پاپی کوچولو نیستش

لحظه ای چشمش به پدرش خورد که داشت با اخم محوی بهش نگاه میکرد. پدری کل روز حتی سر شام هم داشت با چشمایی سر‌شار از تحسین به دخترش نگاه میکرد اما حالا که جیمین داشت درباره حِرفه بچگانه و بدردنخورش صحبت میکرد خنده از صورتش پر کشیده و اخم جای اون رو گرفته.
به طور نامحسوسی شوق و اشتیاقی که داشت کمرنگ شد ولی همچنان ادامه داد:
+ نژاد گلدن رتریور هم برای بچه ها مناسبن. از این نژاد سگ ها معمولا به عنوان همراه افراد نابینا استفاده میشه. آموزش پذیری بالایی دارن و خیلی مهربونن.‌

-خیلی‌ متشکرم ازت جیمین عزیزم. لطفا وقتی خواستم برم سراغ انتخابش همراهم بیا
خانم لی پرسید و جیمین با لبخندی که باعث میشد چشماش هلالی بشن جواب داد:
+باعث افتخارمه همراهیتون کنم.
و بعد دید که دوباره مادرش و خانم لی و خانم پارک مشغول صحبت شدن.

صدای آروم و در گوشی تهیونگ، پسر کوچک تر آقای کیم، به گوشش رسید:
-میبینم که حسابی پدرت بخاطر جی‌نا خوشحاله. آقای پارک رسما داره با دمش گردو میشکنه

جیمین هوم آرومی کشید و فنجون قهوش رو برداشت و نزدیک لبش کرد.
+بایدم خوشحال باشه. بلاخره یکی از بچه هاش قراره یه جانشین خوب توی شرکتش بشه.
زمزمه وار گفت که فقط گوش های دوست و رفیق قدیمیش حرف هاش رو بشنون.
-البته که ترجیح میداد اون تو باشی ولی بازم جی‌نا از هیچی بهتره. نگرانم نکنه بخواد از ارث هم محرومت کنه

از گوشه چشم نگاهی به تهیونگ انداخت
+همین که هنوز من رو پسرش میدونه برام کافیه

دست تهیونگ به نشانه همدلی روی شونش نشست.
درسته خانوادش ازش ناامید شده بودن ولی اون هنوزم کسایی رو داشت که بهش اهمیت بدن.

_دلم میخواد از امشب به یاد موندنی یه یادگاری داشته باشیم
صدای آقای پارک به گوش همه رسید ‌و توجه ها رو جلب کرد
آقای لی در تایید حرف دوست و همکارش گفت :
-کاملا موافقم . به نظرم یه عکس دست جمعی بگیریم. بلند شید بیاد نزدیک

آقای پارک وسط مبل سلطنتی سه نفره نشسته بود و آقای لی و کیم هم سمت راست و چپش جا گرفتن . همسرانشون هم پشت مبل وایستادن جی‌نا هم با ذوقی که سعی داشت کنترلش کنه رفت و پشت پدرش ایستاد.
تهیونگ و جیمین لحظه ای به هم نگاه کردن و اون ها هم بلند شدن. تهیونگ میخواست گوشیش رو از جیبش بیرون بکشه و یکی از خدمتکار ها رو صدا کنه تا بیاد و عکس بگیرا که حرف آقای پارک مانعش شد.
- جیمین پسرم تو ازمون عکس بگیر

قدم برداشته جیمین در حین حرکت خشک شد.
تهیونگ که صورت ماسیده جیمین رو دید خواست ازش طرفداری کنه:
-عموجان من میگیرم عکس رو
پدرش مخالفت کرد:
- تهیونگ تو دستیار پروژه بودی باید حتما تو عکس باشی
جیمین دستش رو پشت تهیونگ گذاشت و به سمت جایی که بقیه وایستاده بودن هلش داد.
- مشکلی نیست برو وایستا

دوربین گوشیش رو روشن کردن
+همه به اینجا نگاه کنید ۱.. ۲ .. ۳

لحظه ای نگاهش به چشم های پدرش افتاد که برخلاف بقیه به جای لنز دوربین به اون نگاه میکرد. چشم هاشون به هم دوخته شد. پدرش با حسرت با پسری نگاه میکرد که آرزو هاش رو برآورده نکرده بود و پسر، به پدری نگاه میکرد که آرزو هاش رو پوچ میدونست.

+ تموم شد . عکس رو برات میفرستم جی‌نا

به پدرش تعظیم کرد و گفت:
+پدر من دیگه باید برم توی کلینیک بهم نیاز دارند.

آقای پارک بهش اجازه داد و جیمین بعد از خداحافظیی به رسم احترام اون جمع رو ترک کرد.

جمعی که از سال آخر دبیرستان به بعد دیگه براش امن و آروم نبود بلکه برعکس سرشار از سرزنش و تمسخر بود.

-----------------------
آرمی بنگتن زاده صحبت میکنه
سلاممم
خوبین؟
آممم حرف خاصی ندارم سو مراقب خودتون باشید♡

UnityWhere stories live. Discover now