های گایز حالتون چطوره؟...
پرحرفی نمیکنم ممنون میشم قبل خوندن پارت جدید اون ستاره بی رنگ و پررنگش کنید و نظراته قشنگتون و با من به اشتراک بزارید^_^
***
معرفی شخصیت این پارتجانگ هوسوک:۳۰ ساله...فرمانده پایگاه...نقش رهبری تیم رو داره
...
نگاهی به کارت توی دستش انداخت و سر بالا گرفت...هر هفت نفر توی ون مشکی نشسته بودن و به سمته مقصدی نامعلوم میرفتن...چشم چرخوند و ناخودآگاه به جیمین خیره شد...به نظر میومد عضوهای کره ایشون خسته و خمار خواب بودن...بخاطر اختلاف ساعت جیمین و یونگی و پسرای پلیسمون خیلی دیر وقت حاضر شده بودن و زمان خوابشون گذشته بود...اما تو میامی ساعت نزدیک هفت بود و دخترا انرژی کافی رو داشتن...آریا نگاهش و به سمته گروشا و رامونا برگردوند...اونا هم کاملا ساکت بودن گروشا دست به سینه سرش و پایین انداخته بود و مثل همیشه غرق در تاریکیه محض لبه کلاهش روی چشم های سردش سایه انداخته بود...تهیونگ خسته خمیازه ای کشید و چشماش و به آرومی مالید...آریا زبون باز کرد و رو به گروشا با ابرویی بالا رفته پرسید:
_چرا میامی؟
شکستن اون سکوت به وضوح دلخواه هیچ کس نبود اما خوب ذهن همه مثل آریا کنجکاو بود...گروشا با همون سردیه همیشگیش گفت:
_صبر داشته باش
آریا اخمی کرد وچشم غره ای به گروشا رفت
_یعنی اگه بهت بگن باید بری جهنم ککتم نمیگزه
گروشا بی توجه به دختر غرغروی کنار دستش حرفی نزد دوست داشت پوزخند عمیقی در جواب حرفش نشون بده رامونا خسته با همون چشمای بسته در حالی که سنگینی نگاه آشنایی رو روی خودش حس میکرد رو به آریا گفت:
YOU ARE READING
𝐄𝐍𝐍𝐔𝐈-[استریت]
Fanfiction_هیچ حیوونی ترسناک تر از مترسک نیست +چ...چی؟ _میدونی چرا؟ +نه...چرا؟! _چون شبیه یه آدمیزاد ساختنش...نه یه حیوون...حتی آدمام قبول دارن که کسی ترسناک تر از خودشون وجود نداره نویسنده:آیسو نام فیکشن:آنوی - ennui معنی:احساس خستگی ناشی از سیری و خسته بودن...