معرفی شخصیت این پارت
کیم نامجون:۳۱ ساله...پرفسور علم ژنتیک
***
پشت میز غذاخوری طویل و طوسی رنگ پایگاه نشست و سینی غذاش رو روبرو گذاشت...چنگالش و برداشت و نگاهی به جمع دور میز انداخت....همه ساکت بودن و رنگ خنثای فضا که اونجا رو بیشتر شبیه به یه زندان کرده بود روی مخش میرفت...با صدا نفسش رو بیرون داد و چشمی توی کاسه چرخوند...همینکارش باعث جلب توجه بقیه شد...جیمین نگاهی به اون دختر کلافه انداخت و پوزخند زنان زیر لب زمزمه کرد:
_طبق معمول یه جا نمیتونه بشینه...
آریا با حالتی پوکر نگاهی به سرتاپاش انداخت و واضح و رسا گفت:
_ببین وقتی منم کاریت ندارم خودت تنت میخاره
شونه ای بالا انداخت و بدون اینکه نگاهش و از سینی غذاش بگیره قاشقش رو نزدیک لباش برد و گفت:
_پس اعتراف میکنی که همیشه دنبال تحریک کردنمی
همین کافی بود تا غذای تهیونگ و جونگ کوک توی گلوشون بپره و به سرفه بیوفتن...آریا با چشمای گرد شده نگاهش کرد...رامونا بی اراده خندید...یونگی سری از روی تاسف تکون داد و لباش و کشید و پوکر نگاهش کرد
_هیچ وقت نمیدونی چیو کجا بگی
نگاهی به سینی غذای دست نخورده گروشای ساکت انداخت...
_مثلا تو خیلی میدونی؟
جیمین گفت و نیشخندی به روش پاشید...آریا با عصبانیت مشتش و روی میز کوبید
_یاااا دلت کتک میخواد؟...
تهیونگ و جونگ کوک مثل پسر بچه های خطاکار لحظه ای از جا پریدن و با تعجب به صورت برافروخته اون دختر خیره شدن...جیمین اخمی کرد و بیخیال گفت:
_چته فاصلمون یه مترم نیست
دختر دندون قروچه ای کرد و فحشی زیر لب داد...از این همه خونسردی به سطوح اومده بود...تهیونگ ریز ریز به اون دوتا خندید و سری از روی تاسف تکون داد...جیمین نگاه طلبکارش رو به تهیونگ دوخت و توپید:
_به چی میخندی؟
جونگ کوک به جای تهیونگ جواب داد
_انتظار دیگه ای داشتی؟!... شما دوتا مثل موش و گربه ایید...همش در حال سر و کله زدنید...آه خدا شبیه بچه هایید
YOU ARE READING
𝐄𝐍𝐍𝐔𝐈-[استریت]
Fanfiction_هیچ حیوونی ترسناک تر از مترسک نیست +چ...چی؟ _میدونی چرا؟ +نه...چرا؟! _چون شبیه یه آدمیزاد ساختنش...نه یه حیوون...حتی آدمام قبول دارن که کسی ترسناک تر از خودشون وجود نداره نویسنده:آیسو نام فیکشن:آنوی - ennui معنی:احساس خستگی ناشی از سیری و خسته بودن...