⁦✿«𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏️️𝟒⁦»✿

95 10 53
                                    

❗⚠️نکته مهم قبل خوندن حتما توجه کنید⚠️❗:جایی که این علامت رو گذاشتم (•) یعنی همزمان وارد یه صحنه دیگه شدم و دارم از زبان راوی دو صحنه رو باهم تعریف میکنم پس هر جا این علامت رو دیدین قاطی نکنید مشخص کردم که شما دچار سردرگمی نشید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

❗⚠️نکته مهم قبل خوندن حتما توجه کنید⚠️❗:
جایی که این علامت رو گذاشتم (•) یعنی همزمان وارد یه صحنه دیگه شدم و دارم از زبان راوی دو صحنه رو باهم تعریف میکنم پس هر جا این علامت رو دیدین قاطی نکنید مشخص کردم که شما دچار سردرگمی نشید.

[پاریس-رودخانه سن]-(ساعت ۳:۴۵ بامداد)

با نگاهی سرشار از سرما به رودی چشم دوخت که هیچ چیز جز صدای سکوت منعکس نمیکرد...تنها صدایی که اون اسکله سنگی رو میزبان خودش کرده بود قدم های کنجکاو افراد فرمانده جانگ بود...غضب بی اندازه زیادش باعث میشد سکوت کنه...ساموئل یکی از افراد پایگاه در حالی که چراغ قوه قویش رو بدست داشت با دیدن قایقی که کنار اسکله آرامیده بود سر بلند کرد و ناخواسته کمی بلند گفت:

_پیداش کردم...اون اینجاست...

صبر فرمانده سر اومد...بی درنگ قدم های بلندش رو به سمته لبه اسکله برداشت و نگاه جدیش رو به اون قایق شکسته دوخت که در حال میزبانی از مردی غریبه در عینه حال آشنا بود...بدون اینکه تغییری توی حالت خونسردش ایجاد کنه با حالتی ترسناک لب زد:

_رابرت بیارش اینجا

رابرت ناخواسته بزاق دهنش رو فرو خورد و سعی کرد ترسش از فرمانده جانگ رو پنهان کنه...چون محض رضای خدا!...فقط اونها بودن که میدونستن این آرامشِ بی اندازه زیاد فرماندشون از سر یه آرامش واقعی نیست...بلکه طوفانی وحشتناک پشت اون صورت و چشم های سرد خوابیده بود که هر لحظه ممکن بود اونها رو ببلعه...

با اینحال پسر جوان بدون تردید کنار فرمانده رفت و تبلت رو به سمته مرد گرفت...هوسوک بدون اینکه تغییری توی حالتش ایجاد کنه مردمک های تاریکش رو به سمته صفحه ردیاب سوق داد و نگاهش به نقطه قرمز رنگی که در حال خاموش و روشن شدن بود دوخت...

اینکار آنوی چه معنی میداد؟...هیچ درک نمیکرد که چرا اون زن ردیابش رو به همراه مرد بیهوش داخل قایق فرستاده بود...قطعا دلیلی پشت این کار داشت...بنابراین بلافاصله دستور داد جسم بیهوش مرد رو از توی آب بیرون بکشن...لباس های پاره و خیسش کمی خون آلود بود و آثار عمیق آتش سوزی به حالت دوده روی گردن و صورتش خودنمایی میکرد...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 06 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐄𝐍𝐍𝐔𝐈-[استریت]Where stories live. Discover now