❗⚠️نکته مهم قبل خوندن حتما توجه کنید⚠️❗:
(•) جایی که این علامت رو گذاشتم یعنی همزمان وارد یه صحنه دیگه شدم و دارم از زبان راوی دو صحنه رو باهم تعریف میکنم پس هر جا این علامت رو دیدین قاطی نکنید مشخص کردم که شما دچار سردرگمی نشید.
دوئل نگاهشون به قدری شدید بود که زمان و مکان رو از دست داده بودن…حتی نفس کشیدن هم برای رامونا کاری مضحک به نظر میومد…نگاه سرد و مات دختر تقریبا مرد رو فلج کرده بود…برای پنهان کردن اون حقیقت سال ها تلاش کرده بود اما سرنوشت اون رو به مسخره ترین شکل ممکن برملا کرد…اون چشم های سرد ذره ذره وجودش رو از هم میپاشید…این چیزی نبود که آقای کیم بخواد اون هنوزم یه بزدل به تمام معنا بود…فرقی نمیکرد چندتا ستاره به شونه های مرد اضافه شه…یا که چند قلم به سرنوشت سیاه بقیه رنگ ببخشه…اون ترسویی بود که خودش رو پشت نقاب ستاره های مضحکش پنهان کرده بود…و رامونا کسی بود که هنوز هم به دنبال حقیقت میگشت…گیج و سرگشته غرق ده سال پیش شده بود…هنوز هم تیتر اون روزنامه رو به یاد داشت…تیتر روزنامه ای که همین مرد به بی رحمانه ترین شکل ممکن توی صورتش کوبید…
«آتش سوزی بزرگ کشتی E247 با هفتاد سرنشین»
تیتر دروغینی که باعث شد قلب دخترک توی اون سن کم آتیش بگیره…ذهنش به سمته چند روز پیش درست لا به لای همون پرونده های ناقص پرواز کرد و صدای خودش به بلندترین شکل ممکن توی سرش چرخید و نفس از ریه هاش پرکشید
"اسم:جان برن…ماموریتE-شکست
اسم:جئون مینا…ماموریتE-شکست
اسم:کیم جونگ یانگ…ماموریتE-عامل خرابکاری"چشم هاش به طرز بدی گشاد شد و لحظه ای با جرقه ای که توی ذهنش خورد مردمک نگاهش سیاهی رفت و زیر زانوهاش خالی شد…می تونست هنوز هم صدای ناراحت و ساختگی فرمانده کیم رو بشنوه…
«من توی اون ماموریت حضور نداشتم…پدرت جوانمردانه جونش رو از دست داد…از دست داد…از دست داد»
ناخودآگاه به حالت هیستریک تک خندی زد و طوری که انگار تنها با خودش صحبت میکرد زیر لب زمزمه کرد:
_تو…تو به من گفتی اونجا نبودی…گفتی اونجا نبودی…دروغ گفتی…تو اونارو کشتی…اون کِشتی لعنتی…
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐄𝐍𝐍𝐔𝐈-[استریت]
Fiksi Penggemar_هیچ حیوونی ترسناک تر از مترسک نیست +چ...چی؟ _میدونی چرا؟ +نه...چرا؟! _چون شبیه یه آدمیزاد ساختنش...نه یه حیوون...حتی آدمام قبول دارن که کسی ترسناک تر از خودشون وجود نداره نویسنده:آیسو نام فیکشن:آنوی - ennui معنی:احساس خستگی ناشی از سیری و خسته بودن...