Part 2

70 14 42
                                    

آمریکا: لس آنجلس

با نزدیک شدن به مقصدش کم کم سرعت ماشین رو کم میکنه و بعد از چند لحظه جلوی لاکس توقف میکنه و بعد از پیاده شدن از ماشین کلید رو برای دربون پرت میکنه و وارد ساختمون میشه...
کت مشکی بلندی که تنش بود رو درمیاره و گوشه ای آویزون میکنه و سمت میز بار اصلی میره و در حالی که نگاهشو بین جمعیت میچرخوند به میز تکیه میده...

بعد از چند بار چک کردن اطراف و پیدا نکردنش هوفی میکشه و صدایی نظرش رو جلب میکنه و سرشو برمیگردونه و با مِیزکین که پشت بهش به میز تکیه داده بود رو به رو میشه...
×کجا بودی خان؟..
_از اخرین لحظات جوونیم لذت میبردم...

با گفتن این حرف با اینکه صورت مِیز طرفش نبود ولی به وضوح پوزخندش رو احساس کرد...
×به نظرت یکم برای اینکار دیر نیست؟..
هوفی کشید و دوباره نگاهشو توی سالن چرخوند...
_بابام کجاست؟..
×باید همین اطراف باشه...پیداش کردی به منم بگو...
_تیکه ی خیلی جالبی نبود...

مِیز نیم نگاهی به خان انداخت و بعد به پایین پاهاش نگاه کرد...
‌×ممنون پاتریک...میتونی بری...
با بلند شدن پسر چهارشونه ای از پایین خان برای لحظه ای نگاه متعجبی بهش انداخت که وقتی مِیز سمتش برگشت از دیدش دور نموند...
×چیه؟..یه چیزی رو انداخته بودم زمین برام برش داشت...

شونه ای بالا انداخت و بیشتر به دستش تکیه داد...
_من کی باشم که قضاوت کنم...

×خب حوصلم اینجا سر میره...
همزمان با گفتن این حرف لیوانی براش گذاشت و از نوشیدنی ای که دستش بود براش ریخت...
×باورم نمیشه که جهنم رو ول کردم اومدم اینجا که متصدی بار بشم...باید وقتمونو برای کار مهم تری صرف کنیم...

خان جرعه ای از نوشیدنیش رو خورد...
_اینو باید تو صندوم پیشنهادات بندازی...

با شنیدن این حرف چشماشو توی کاسه میچرخونه...
×محض رضای جهنم...نگو که جایگاهتو فراموش کردی...

درحالی که نگاهش به لیوانش بود جوابش رو میده...
_اینجوری که همه همیشه بهم گوشزد میکنن چجوری میتونم فراموش کنم؟..

مِیز تک خنده ای میکنه و یکم خودشو جلو میکشه و خان نگاهشو سمتش برمیگردونه...
×اره ولی به نظرم باید بهت یادآوری کنم که تو...

و قبل از اینکه حرفش رو تموم کنه صدای دیگه ای جمله اش رو کامل کرد...
+ولیعهد جهنمی...

با شنیدن این حرف هردو سمت منبع صدا برگشتن و لوسیفر با چهره ی شادی در حالی که لیوانش رو تو دستش میچرخوند خودشو بهشون رسوند...
_سلام بابا...

لوسیفر به محض رسیدن بهش لیوانش رو روی میز ول کرد و خانو توی بغلش کشید و بعد از چند ثانیه ازش جدا شد و ضربه ای به شونه اش زد...
+ماشین که چیزیش نشد؟..
_هعی من دست فرمونم خیلی هم خوبه...

Darckness is coming...Where stories live. Discover now