آمریکا: لس آنجلس
با نزدیک شدن به مقصدش کم کم سرعت ماشین رو کم میکنه و بعد از چند لحظه جلوی لاکس توقف میکنه و بعد از پیاده شدن از ماشین کلید رو برای دربون پرت میکنه و وارد ساختمون میشه...
کت مشکی بلندی که تنش بود رو درمیاره و گوشه ای آویزون میکنه و سمت میز بار اصلی میره و در حالی که نگاهشو بین جمعیت میچرخوند به میز تکیه میده...بعد از چند بار چک کردن اطراف و پیدا نکردنش هوفی میکشه و صدایی نظرش رو جلب میکنه و سرشو برمیگردونه و با مِیزکین که پشت بهش به میز تکیه داده بود رو به رو میشه...
×کجا بودی خان؟..
_از اخرین لحظات جوونیم لذت میبردم...با گفتن این حرف با اینکه صورت مِیز طرفش نبود ولی به وضوح پوزخندش رو احساس کرد...
×به نظرت یکم برای اینکار دیر نیست؟..
هوفی کشید و دوباره نگاهشو توی سالن چرخوند...
_بابام کجاست؟..
×باید همین اطراف باشه...پیداش کردی به منم بگو...
_تیکه ی خیلی جالبی نبود...مِیز نیم نگاهی به خان انداخت و بعد به پایین پاهاش نگاه کرد...
×ممنون پاتریک...میتونی بری...
با بلند شدن پسر چهارشونه ای از پایین خان برای لحظه ای نگاه متعجبی بهش انداخت که وقتی مِیز سمتش برگشت از دیدش دور نموند...
×چیه؟..یه چیزی رو انداخته بودم زمین برام برش داشت...شونه ای بالا انداخت و بیشتر به دستش تکیه داد...
_من کی باشم که قضاوت کنم...×خب حوصلم اینجا سر میره...
همزمان با گفتن این حرف لیوانی براش گذاشت و از نوشیدنی ای که دستش بود براش ریخت...
×باورم نمیشه که جهنم رو ول کردم اومدم اینجا که متصدی بار بشم...باید وقتمونو برای کار مهم تری صرف کنیم...خان جرعه ای از نوشیدنیش رو خورد...
_اینو باید تو صندوم پیشنهادات بندازی...با شنیدن این حرف چشماشو توی کاسه میچرخونه...
×محض رضای جهنم...نگو که جایگاهتو فراموش کردی...درحالی که نگاهش به لیوانش بود جوابش رو میده...
_اینجوری که همه همیشه بهم گوشزد میکنن چجوری میتونم فراموش کنم؟..مِیز تک خنده ای میکنه و یکم خودشو جلو میکشه و خان نگاهشو سمتش برمیگردونه...
×اره ولی به نظرم باید بهت یادآوری کنم که تو...و قبل از اینکه حرفش رو تموم کنه صدای دیگه ای جمله اش رو کامل کرد...
+ولیعهد جهنمی...با شنیدن این حرف هردو سمت منبع صدا برگشتن و لوسیفر با چهره ی شادی در حالی که لیوانش رو تو دستش میچرخوند خودشو بهشون رسوند...
_سلام بابا...لوسیفر به محض رسیدن بهش لیوانش رو روی میز ول کرد و خانو توی بغلش کشید و بعد از چند ثانیه ازش جدا شد و ضربه ای به شونه اش زد...
+ماشین که چیزیش نشد؟..
_هعی من دست فرمونم خیلی هم خوبه...
YOU ARE READING
Darckness is coming...
Fantasyfanfic good omens/lucifer/loki/khan وضعیت: در حال اپ زمانی که آسمان به سرخی بدل شود... قطرات باران به خون تبدیل شوند... فرشتگان و شیاطین مجبور به همکاری شوند... ولیعهد جهنم به کام مرگ کشیده شود... تاریکی همراه بال هایی که آماده ی نابودی جهان است... ...