Part 3

50 13 10
                                    

کتش رو توی تنش صاف میکنه و همونطور که توی محوطه پایین قدم میزد چراغ قوه اش رو توی دستش میچرخوند و تابلو های رنگ و رو رفته رو از نظر میگذروند...

همیشه عاشق تابلو ها، مجسمه ها و وسایل قدیمی بود و زادگاه خودش منبع اینجور چیز ها بود و برای همین اینجا احساس آرامشی که وقتی تو خونه بود رو داشت...

بالاخره میتونست با خیال راحت بدون اینکه کسی از وجودش خبر داشته باشه با ارامش زندگی کنه و یه زندگی عادی داشته باشه...

از پله ها بالا میره...این طبقه مخصوص سنگ ها و اشیاء مینیاتوری بود که نمیشد روشون قیمتی گذاشت...
فضای این بخش رو بیشتر از بخش های دیگه دوست داشت...

از کنار یکی از محفظه ها رد میشه اما یه دفعه با دیدن چیزی از گوشه ی چشمش سر جاش می ایسته و روی پاش میچرخه و سمت محفظه برمیگرده...

اون محفظه رو خیلی خوب میشناخت...توی اون محفظه یه سنگ انداخته توپ تنیس وجود داشت که یکی از خاص ترین ها بود...

اون یه جور سنگ درخشان بود که رنگ های مختلفی از ابی و سبز توش در جریان بود...
و منظور از در جریان واقعا در جریان بودنه...اون سنگ بیشتر شبیه یه گوی ناصاف بود که امواجی رنگی داخلش شناور بودن و میدرخشید...

و حالا یه فرد که سر تا پا سیاه پوشیده بود و اصلا ظاهرش به هیچکدوم از نگهبان ها نمیخورد جلوش ایستاده بود و روش سمت اون نبود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


و حالا یه فرد که سر تا پا سیاه پوشیده بود و اصلا ظاهرش به هیچکدوم از نگهبان ها نمیخورد جلوش ایستاده بود و روش سمت اون نبود...

با احتیاط سمتش قدم برداشت و آماده دستش رو سمت اسلحه اش برد و توجه اش رو جلب کرد...
+هعی...

شخص با شنیدن صداش سرشو سمتش چرخوند و در کمال تعجب برعکس چیزی که لوکی انتظار داشت وقتی اون برمیگرده با چهره ی پوشیده شدش مواجه بشه، اما هیچ نوع ماسکی روی صورتش نبود و چهره اش به وضوح مشخص بود و همین باعث شد لوکی لحظه ای تردید کنه و به اینکه ممکنه یکی از مسئولین موزه باشه فکر کنه ولی موقع حرف زدن چیزی از جدیتش کم نکرد...
+اینجا چیکار میکنی؟..

مرد سیاه پوش با شنیدن این حرف ابرویی بالا انداخت و کامل سمتش چرخید...
-به نظرت ممکنه چیکار کنم؟..

لوکی با شنیدن این حرف چند قدم بهش نزدیک شد و با لحن دستوری ای شروع به حرف زدن کرد...
+ازش فاصله بگیر و دستاتو ببر بالا...

Darckness is coming...Where stories live. Discover now