به شوخی، موهای جیمین رو بهم ریخت.
- آیگوووو~ قدت بلند نشده هنوز؟
جیمین دست هوسوک رو پس زد.
- هر چی هست قدم از عقل تو بزرگتره.
هوسوک خواست جوابی به جیمین بده که در باز، و آقای پارک وارد اتاق شد.
- جیمین؟ نباید بری؟
پسر، سری تکون داد و لباس هاش رو مرتب کرد. چشم غرهای به هوسوک رفت و جلوی یونگی ایستاد. دستش رو سمتش دراز کرد.
- خوشحالم که بالاخره تونستم ببینمت یونگی هیونگ.
به هوسوک اشاره کرد و ادامه داد:
- این گاو میش ازت همیشه تعریف میکرد ولی هیچوقت نمیذاشت ببینمت.
یونگی خندهاش گرفت. دست تپل و کوچولوی جیمین رو گرفت و کمی فشرد. میتونست دوست خوبی براش باشه..!
- چرا؟
پسر کوچکتر هم خندید و چشمهاش خط شد.
- میگفت اگه خوشگلیاتو ببینم عاشقت میشم..
هوسوک لبش رو گاز گرفت. اون پسر که تا اون موقع کاری نکرده بود، جلو رفت و دست اون دو نفر رو از هم جدا کرد. دست یونگی رو محکم توی دستش گرفت و گفت:
- بسه بسه. جیمین.. اگه من گاو میشم توام توله خروسی. از شوهر من دور شو.
جیمین، یونگی و آقای پارک خندیدن. هوسوک هم با دیدنِ خندهی اون سه نفر، خندهاش گرفت و موهای جیمین رو بهم ریخت. خواست دستِ یونگی رو ول کنه اما فشار دست پسر بزرگتر، باعث شد تا بیخیال بشه و لبخند بزرگی بزنه.
پسر کوچکتر با لبخند دستی به شونه یونگی زد و قبل از رفتن، خطاب بهش گفت:
- ولی هوسوک ایدهآل ترین دوست پسر ممکن روی کرهی زمینه یونگی..! خوب ازش مراقبت کن.
و قبل از این که یونگی حتی فرصتی برای حرف زدن پیدا کنه، جیمین از اتاق بیرون رفته بود.
- خیله خب.. فکر کنم ما هم دیگه باید بریم..
حواس یونگی، معطوف هوسوک شد.
- ممنونم آقای پارک.
همزمان -یونگی و هوسوک- تعظیم کردن. آقای پارک لبخند زد؛ یونگی فهمید جیمین اخلاقش رو کاملا از پدرش به ارث برده.
- خوش اومدین پسرا. باز هم بیاین. خوشحال میشم بیشتر ببینمتون.
لبخند هوسوک، فیک شد.
- چشم؛ حتما باز هم میایم!
گفت و بعد از تعظیم کوتاه دوباره، همراه با یونگی از اتاق بیرون رفت. زیر چشمی به پسر شکریای که شونه به شونهاش راه میرفت، نگاه کرد.
YOU ARE READING
𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑶𝒏𝒆 𝑫𝒂𝒚 | 𝑯𝒐𝒑𝒆𝒈𝒊
Fanfictionهوسوک پسر یکی از سیاستمدارهای قدرتمند کرهست که مخفیانه(!) با مین یونگی، همدانشگاهیاش قرار میذاره. اون دو به شدت عاشق و وابسته همدیگهان. ولی چی میشه اگه پدر هوسوک از قرار گذاشتن اونها خبردار بشه و بخواد پسرش رو از کسی که عاشقشه دور کنه؟💔🥀 نام...