- عه هوسوک. دوستت!
پسر با تعجب رد دست یونگی رو دنبال کرد و وقتی به قفس میمونها رسید، خندهی بلندی سر داد. یونگی آرزو کرد که کاش این لبخندها هیچوقت محو نشن. با شیفتگی بهش خیره شد و دستش رو کمی فشرد. منتظر موند تا خندهاش به اتمام برسه؛ تا اون موقع میتونست یک دل سیر به خندهاش نگاه کنه.
وقتی بالاخره خندهی هوسوک قطع شد، چرخید و به پسر نگاه کرد. وقتی با نگاه عمیقش مواجه شد، لبخندی زد و شوخی کرد.
- یکی اینجا به نظر خیلی عاشق میاد!
- آره. این یکی خیلی عاشق توعه.
جواب قاطع یونگی، باعث شد تا کمی جا بخوره. به اعترافات یهویی یونگی عادت نداشت. هر بار باعث میشد قلبش بلرزه و بیشتر از قبل عاشقِ هیونگِ دوست داشتنیاش بشه. محکم بغلش کرد.
- با قلب بیجنبهی این آدم بازی نکن کیتن.
یونگی نرم خندید و بینیاش رو اروم روی گردن هوسوک کشید. پسر کوچکتر از دلیل زندگیاش جدا شد، لبخندی به روی دوست پسرش پاشید و دستش رو گرفت.
بعد از دقیقهای راه رفتن توی اون باغ وحش، افکار تاریک هوسوک آروم به بیرون خزیدن.
- یونگ..
تن صداش آروم بود و باعث شد تا یونگی هم با همون تن صدا جوابش رو بده.
- بله؟
- اگه من برای یک مدت خیلی طولانی نباشم.. تو چیکار میکنی؟
ناخوداگاه ایستاد.
- منظورت از این سوال چیه هوسوک؟
پسر شونهای بالا انداخت.
- همینجوری پرسیدم. اگه نخوای جواب بدی د..
- منتظرت میمونم.
و دوباره جواب قاطع یونگی، باعث از کار افتادن قلبش برای ثانیهای شد! اون واقعا منتظرش میموند؟ یعنی این انتظار چندین سال دووم میاورد؟ خواست چیزی بگه که حرف بعدی یونگی، اون رو به شدت تکون داد.
- ولی اگه خواستی بری قبلش حتما باید بهم بگی.. من نمیتونم بیخبر منتظرت بمونم هوسوک.. اگه بخوای یهویی از زندگیم بری داغون میشم..
توی ذهنش، سیلیای به خودش زد تا بس کنه. لعنتی. نباید این حرفا رو میزد! نگاهی به هوسوکی که توی فکر رفته بود انداخت. گوشیش رو بیرون کشید و ضربهای به شونهی پسر زد.
- بیخیال این حرفا. بیا ازم یه چند تا عکس بگیر!
گفت و گوشیاش رو توی بغل هوسوک انداخت. بدون این که بهش اجازه بده تا حرفی بزنه، ازش دور شد و کنار قفس یوزپلنگها ایستاد و ژست گرفت.
- خب میذاشتی با گوشی خودم عکس بگیرم..
یونگی به سرعت صاف ایستاد و نارضایتیاش رو با صدای نسبتا بلندی اعلام کرد.
YOU ARE READING
𝑱𝒖𝒔𝒕 𝑶𝒏𝒆 𝑫𝒂𝒚 | 𝑯𝒐𝒑𝒆𝒈𝒊
Fanfictionهوسوک پسر یکی از سیاستمدارهای قدرتمند کرهست که مخفیانه(!) با مین یونگی، همدانشگاهیاش قرار میذاره. اون دو به شدت عاشق و وابسته همدیگهان. ولی چی میشه اگه پدر هوسوک از قرار گذاشتن اونها خبردار بشه و بخواد پسرش رو از کسی که عاشقشه دور کنه؟💔🥀 نام...