یونگی اصلا راضی نبود!
اجازه داده بود اون مردِ سبک سر با اون لباس های اتو کشیده اش پا به خونه اش بذاره تا اولین جلسهِ روان کاویش رو با توله روباهش شروع کنه.
با اخمی که نشونه نارضایتیش بود، روی مبل کنار جیمین نشسته، و به عقربه ساعت خیره بود. تو دلش به عقربه دستور میداد که حرکت نکنه تا مبادا ساعت شروعِ جلسه شون فرا برسه.
نیم نگاهی به جیمین انداخت. در سکوت، خیلی آروم کنارش نشسته بود و به اطراف نگاه میکرد.
ولی نگران به نظر میرسید.
_ جیمین
سر پسرک سمتش چرخید:
_ چیزی برای نگرانی وجود نداره کوچولو. اگه از اون مرد خوشت نیاد، دیگه قرار نیست ببینیش. خب؟جیمین به آرومی سر تکون داد و خودش رو به طرف فرمانده کشید تا بهش نزدیک تر باشه.
یونگی لبخندی بخاطر حرکتش زد، ولی با ورود اون مرد، بلافاصله اخم جایگزینش شد._ از این طرف آقا
کیم، مرد رو به سالن راهنمایی کرد و سپس با خم کردن سرش برای صاحب عمارت، اون سه نفر رو تنها گذاشت.لبخندی که یونگی ازش متنفر بود رو زمینه صورت و پرستیژ کاریش کرد و قبل از اینکه روی مبل، مقابل اون دو نفر بشینه، دکمه کتِ قهوه ای رنگ رو باز کرد.
برای چند ثانیه مکث کرد تا برای رضای مسیح هم شده یونگی دهانش رو باز کنه، ولی در انتها خودش انجامش داد:
_ سلام، کیم تهیونگ هستمجیمین با دیدن لبخندِ نرم و چشمهای براقِ مرد، کمی عضلاتش راحت تر شد.
_ من یه جادوگرم که از دانشگاه ملی سئول فارق التحصیل شده.یونگی ابرویی برای حرف تهیونگ بالا انداخت، ولی اون بی توجه به همه چی، از توی جیب داخلیِ کتش، کارت تجاریش رو در آورد و روی میزِ بین شون گذاشت.
_ دوست داری بدونی چه کار هایی میتونم بکنم؟
جیمین با اشتیاق، تند تند سر تکون داد:
_ خوشحالم که دوست داری بشنوی
قبل از ادامه داد، کمی باز تر روی مبل نشست:
_ من میتونم کاری کنم شب ها دیگه خواب های ترسناک نبینیچشمانِ پسرک با شگفتی گرد شد...
اون مرد واقعا میتونست این کارو انجام بده؟_ واقعا میتونی؟!
تهیونگ که با دیدنِ ذوق جیمین و حرکاتِ دستش انرژی گرفته بود، بار دیگه بهش لبخند زد:
_ معلومه که میتونم. فقط قبلش باید بهم بگی اسمت چیه
جیمین با گیجی سرش رو کج کرد و یونگی زودتر جواب داد:
_ جیمین
لبخندِ تهیونگ محو شد:
_ از جیمین پرسیدم نه تو!یونگی با حرص و خشم به پشتیِ مبل تکیه داد و زبونش رو با دیواره دهانش کشید.
اون مردِ گستاخ-....حقش بود همین الان یه تیر حرومش کنه!_ خب جیمین، من حتی میتونم کاری کنم که ذهنت به کل اون عمارتی که توش بودی رو فراموش کنه. میتونم خاطراتِ تلخت رو پاک کنم عزیزم. دوست داری انجامش بدم؟
پسرک با هیجان به یونگی و بعد به تهیونگ نگاه کرد. تند تند سر تکون داد و کمی روی مبل وول خورد.
YOU ARE READING
Fox [Yoonmin]
Fanfiction↴ేخلاصه جیمین باید اون شب کشته میشد تا دولت بتونه به راحتی تمام اون آزمایشات رو نابود کنه. ولی یونگی با سرپیچی از فرمان دولت کره، اون روباهِ سرتق رو به خونه اش آورد.... چرا؟ چون مین یونگی فضول ترین مردِ روی زمین بود _ من حاضرم برات بمیرم...! پسرک ه...