33🦊: Yellow money

879 208 112
                                    

_ هیچ مدرکی نداشتن. هیچ شاهدی هم وجود نداشت که بگه من 13 رو از توی عمارت دزدیدم و آوردمش پیش خودم. پس سوکجین مجبور شد من رو آزاد کنه، ولی مرتیکه دراز من رو تعلیق کرد. ریده شد تو زندگیم

یونگی با خونسردی گفت و کامی عمیق از سیگارش گرفت. هوسوک با گیجی پلک زد:
_ چطور هیچ شاهدی وجود نداشت؟
_ چون من دهن هاشون رو با پول بستم.
مرد بار دیگه با خونسردی جواب داد و یونجی و هوسوک، نگاه کوتاهی به همدیگه انداختند.

_ مطمئنم الانم زیر آپارتمان یه ماشین مشکی لعنتی گذاشتن تا من رو دید بزنه
رنگ از صورت هوسوک پرید:
_ چی؟!
_ آره. الانم تو هم زیر نظر اونایی
_ دود!!
هکر نالید و با اخم به رئیس پلیس که حالا دیگه هیچ سمتی نداشت، نگاه کرد.

_ چیه؟!
_ الان دیگه نمیتونم برگردم پیش جیمین!
یونگی با گیجی پلکی زد و سپس با چهره ای درهم، غر زد.
_ فاک....یادم رفته بود.....
یونجی با تاسف شقیقه اش رو مالید.
_ خب....الان برنامه چیه؟
دخترک پرسید و به دو مرد نگاه کرد. یونگی خودش رو روی مبل رها کرد و سرش از پشت آویزان شد. در سکوت و کلافگی، دستش رو بلند کرد و سیگارش رو کشید.

_ دلم براش تنگ شده....
نجوای درمانده و آرام مرد بزرگتر، توی واحد کوچک هکر اکو شد.
_ دلتنگی رو نگهدار برای بعدا‌. زندگی کیوتی توی خطره. باید یه فکری بکنیم
همگی سکوت کردن و یونگی با کلافگی موهاش رو بهم ریخت.
_ فرار کنیم؟ بریم به یک جزیره دور افتاده؟!
یونجی و هوسوک آهی برای حرف های مرد کشیدند.

_ باید از اینجا ببرمش. وگرنه اونو میکشن....معلوم نیست باهاش چیکار می‌کنند. نمیتونم جیمین رو از دست بدم.....
_ کیوتی فعلا جاش امنه، جونگکوک کنارشه و اون تنها نیست.
یونجی با گیجی پلک زد:
_ جونگکوک کیه؟
_ داداشِ هوسوک
_ هوسوک کیه؟

یونگی به چهره سوالی خواهرش نگاه کرد و با تاسف پوزخندی زد:
_ خواهرم رو بوسیدی و اون هنوز اسمت رو نمیدونه
هوسوک با شرمندگی نگاهش رو دزدید و سعی کرد با چشم های دخترک برخورد نکنه.
_ ه..همه چیزو برات توضیح میدم....بعدا.
کمی مکث کرد:
_ قول میدم....

.........................

تهیونگ هر چند دقیقه به چند دقیقه، نگاهش رو از جاده می‌گرفت و به نقشه روی مانیتور ماشین میداد.

کم کم داشت بخاطر قبول کردن این مسئولیت پشیمون میشد، ولی نمیتونست الان عقب بکشه. نه تا وقتی که جیمین توی خطر بود و نه تا وقتی که رئیس پلیس با لحنی مودب و ملتمس ازش خواهش کرده بود که به دیدن جیمین بره.

پس تهیونگ اینجا بود، توی گوانجو، نزدیک خونهِ پدری هوسوک....

ماشین غول‌پیکر و گرون قیمتش برای اون منطقه و ناحیه، بیش از اندازه سنگین و بود.

Fox [Yoonmin]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora