با شنیدنِ صدای ماشین از داخل حیاط عمارت که بی شک مطعلق به رئیس پلیس بود، با شور و شوق از روی تخت پایین پرید و به سمت پنجره اتاقش پرواز کرد.
با مردمک های سیاه رنگش، توقف ماشین و پیاده شدن یونگی رو دنبال کرد، ولی قبل از اینکه دروازه ها توسط خدمه بسته بشند، دختری از پشت در، با صدای بلند، اسم رئیس پلیس رو فریاد زد!
مرد با شگفتی سمت صدا برگشت و و بعد از چند ثانیه به طرف اون دختر راهی شد.
جیمین با لبخندی که کم کم محو میشد، گره ای بین ابرو هاش انداخت و با دقت به چهره دخترک نگاه کرد.....
یونگی هم مثل جیمین اخمی روی پیشانیش داشت و مشغول ماخذِ کردن اون دختر بود:
_ میشه بدونم جلوی خونه ام چیکار میکنی؟!
_ باید باهاتون حرف بزنم رئیس!
_ میتونستی توی اداره بهم بگی سویانگ شی..!دختر موهای کوتاهش رو پشت گوش زد و با حالتی شاکی شروع کرد:
_ چند بار به دفتر تون نامه زدم ولی جواب ندادید رئیس!
یونگی آهی کشید و سر تکون داد:
_ خیلی خب، بگو چیکارم داری
_ برای پرونده جدیدی که اومده زیر دستم دستیار میخواممرد با ناباوری لبخندی زد:
_ تو خودت دستیاری، و حالا دستیار میخوای؟
اخمی ترسناک روی صورت سویانگ نقاشی شد:
_ من دیگه دستیار نیستم رئیس!
_ درسته، تازه ترفیع گرفتی...هر دو برای چند ثانیه سکوت کردن و بعد سویانگ بار دیگه درخواست کرد:
_ این پرونده خیلی سنگین و پیچیده ست رئیس. من واقعا به یک همراه نیاز دارم
یونگی با آرامش سری تکون داد:
_ خیلی خب. فردا درخواستت رو بررسی میکنم
_ ممنون رئیس!
دختر با لبخند تعظیمی کرد و سپس به سمت ماشینش راهی شد._______
یونگی با کنجکاوی و سوال به جای خالیِ جیمین پشت میز نگاه کرد:
_ جیمین کجاست؟
_ توی اتاق شون
کیم کوتاه و مختصر جواب داد و یونگی به بشقاب خالیِ پسر نگاه کرد._ اتفاقی افتاده...؟
_ نه قربان....
مرد کمی مکث کرد و سپس از پشت میز غذاخوری بلند شد و راه اتاق جیمین رو در پیش گرفت.چند تقه به در زد و به آرومی وارد شد:
_ جیمینی؟
پسرک با اخم پشت میز تحريرش نشسته و تا گردن توی کتاب هاش فرو رفته بود....
_ گشنه نیستی؟ میز نهار چیده شدهجیمین بدون اینکه نگاهی به مرد بندازه، سری به طرفین تکون داد و سعی کرد تمرکزش رو روی نوشته های کتاب نگه داره.
یونگی ابرویی برای بی توجهی های پسرک نسبت به خودش بالا انداخت.اون روباه سرتق هیچ وقت بهش بی محلی نمیکرد!
پس با قاطعیت وارد اتاق شد:
_ خیلی خب، یه مشکلی این وسط هست. درسته بچه؟
در جواب اخم جیمین غلیظ تر شد و رئیس پلیس رو بیشتر جذب کرد. مرد بالای سرش ایستاد و یک دستش رو کنارِ جیمین، روی میز ستون کرد:
_ بهم بگو چی شده کوچولو....چیزی اذیتت میکنه؟
YOU ARE READING
Fox [Yoonmin]
Fanfiction↴ేخلاصه جیمین باید اون شب کشته میشد تا دولت بتونه به راحتی تمام اون آزمایشات رو نابود کنه. ولی یونگی با سرپیچی از فرمان دولت کره، اون روباهِ سرتق رو به خونه اش آورد.... چرا؟ چون مین یونگی فضول ترین مردِ روی زمین بود _ من حاضرم برات بمیرم...! پسرک ه...