chapter 1 امور

59 19 16
                                    

Third pov:

+هی هی وایسا پسر! من که نمیتونم کل جزیره رو دنبال تو بدوم

-دقیقا همون چیزیه که ازت میخوام لی! تمام تلاشتو برای گرفتنم بکن
و صدای خندهٔ دلنشینش بالا رفت.

اون پسر به طرز معجزه‌آسایی خستگی‌ناپذیر بود و پسر بزرگتر هیچ‌جوره درکش نمیکرد، و فقط با لبخند کمرنگی همراهیش میکرد.

لیام همونطور غرق توی دریای فکر دست و پا میزد که صدای ناله زین توجهشو به خودش جلب کرد
لعنت بهش! اون پسر کی زمین خورد؟

با تمام سرعت خودشو بهش رسوند و مشغول وارسیش شد

+جاییت درد نمیکنه؟ حالت خوبه قلب من؟ زخمی نشدی؟!

-هی لی خوبم! فقط پام پیچ خورد،همین!

همین! و این لیامو مصمم‌تر کرد برای اینکه اون پسرو تا خونه در آغوش بکشه

+آخه مگه نمیدونی جون من به جونت بنده امور؟ چرا رو زمین میدویی و چشمات توی آسمونو میگردن؟

زین نگاه نافذشو به چشمای بی‌مانند مجنونش سپرد:

-شاید چون دنبال خورشیدم میگردم شاهزاده!

این موجود پرستیدنی توی بغلش داره چیکار میکنه؟ میدونه داره چجوری با قلب لعنتیش بازی میکنه؟
لیام بی اختیار سرشو جلو برد و بوسهٔ لطیفی روی لب‌های زینش گذاشت و تو همون حالت به چشمای خمار عزیزش نگاه کرد:

+قلب قشنگ من.

-عشق=Amore
این هم شروع داستان ما،
و امیدوارم لذت برده باشید.

"Trucillo تورچلو"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora