Third pov:
+هی هی وایسا پسر! من که نمیتونم کل جزیره رو دنبال تو بدوم
-دقیقا همون چیزیه که ازت میخوام لی! تمام تلاشتو برای گرفتنم بکن
و صدای خندهٔ دلنشینش بالا رفت.اون پسر به طرز معجزهآسایی خستگیناپذیر بود و پسر بزرگتر هیچجوره درکش نمیکرد، و فقط با لبخند کمرنگی همراهیش میکرد.
لیام همونطور غرق توی دریای فکر دست و پا میزد که صدای ناله زین توجهشو به خودش جلب کرد
لعنت بهش! اون پسر کی زمین خورد؟با تمام سرعت خودشو بهش رسوند و مشغول وارسیش شد
+جاییت درد نمیکنه؟ حالت خوبه قلب من؟ زخمی نشدی؟!
-هی لی خوبم! فقط پام پیچ خورد،همین!
همین! و این لیامو مصممتر کرد برای اینکه اون پسرو تا خونه در آغوش بکشه
+آخه مگه نمیدونی جون من به جونت بنده امور؟ چرا رو زمین میدویی و چشمات توی آسمونو میگردن؟
زین نگاه نافذشو به چشمای بیمانند مجنونش سپرد:
-شاید چون دنبال خورشیدم میگردم شاهزاده!
این موجود پرستیدنی توی بغلش داره چیکار میکنه؟ میدونه داره چجوری با قلب لعنتیش بازی میکنه؟
لیام بی اختیار سرشو جلو برد و بوسهٔ لطیفی روی لبهای زینش گذاشت و تو همون حالت به چشمای خمار عزیزش نگاه کرد:+قلب قشنگ من.
-عشق=Amore
این هم شروع داستان ما،
و امیدوارم لذت برده باشید.
ESTÁS LEYENDO
"Trucillo تورچلو"
Fanficداستان دو پسر عاشق، در جزیرهای که خود صاحب عشق است. و آیا نوشتن سرنوشت، در دستان جزیرهاست، یا آن دو؟ هیچکس نمیداند...! Completed.