امروز همون روزی بود که هر سال تمام اهالی تورچلو خودشونو براش آماده میکردن. روز عید پاک؛ و زین و لیام هم از این قاعده مستثنی نبودن.
هرسال توریستهای زیادی توی این روز به جزیره سفر میکردن و ازشون به سبک اصیل ایتالیایی پذیرایی میشد.
+لیام! کجایی لیام؟ حاضری؟
لیام آخرین بطری شامپاین رو روی میز گذاشت و به سمت زین قدم برداشت.
-اومدم پسر! این همه داد و بیداد برای چیه؟
+نگرانم لیام. امروز نگرانم-
-نگرانی نداره عزیز لیام. مثل همیشه امروزم باهم میگذرونیم، خب؟
+وقتی اومدن نری چشم چرونیا! وگرنه میذارم میرم!
-زین پین!
زین خندید، اما طولی نکشید تا با نگاهی آشفته خودشو به سینهٔ ستبر مرد بزرگتر رسوند و آروم لب زد:
+لیام..
-جونم، زینِ لیام
+نری یه وقت!
-نمیرم یه وقت!
و لبهاش رو به لبهای پسر کوچیکتر رسوند و فخر عشقشونو به خود خداهم فروخت.
*خب خب، پسرا! بنظرم کاراتونو بندازید یه روز دیگه و یه امروز به هم کار نداشته باشید! ببینید منم هری رو کار ندارم!
#+ لویی!
و این صدای اعتراض هری و زین و خندههای لیام و لویی بود که به آسمون رسید.
-شما کی اومدید؟!
با پرسش لیام، سر هری برای پاسخ دادن برگشت:
#نایلر گفت از صبح خیلی کار کردید، ماهم کارامون تموم شد، اومدیم کمک که انگار به کمکمون احتیاجی نیست.
+آره لی همهٔ کارا رو کرد، منم کمک کردم! خیلیم کمک کردم!
*آخی حالا برو بغل ددی تا بوست کنه خوب شی
+لویی ویلیام تاملینسون!
-پسرمو اذیتش نکن لوبر!
*احمقای عاشق
لویی با خنده اینو لب زد و همه باهم برای رفع خستگی سمت کافهای که برای دوستشون، نایل بود، به راه افتادن.
از همین الان معلوم بود که امروزشون با هزارجور ماجرا عجین شده.
-آرامش اینجاست!
امیدوارم لذت برده باشی، کامنت و ووت هم یادتون نره.
![](https://img.wattpad.com/cover/355598728-288-k161201.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
"Trucillo تورچلو"
Фанфикداستان دو پسر عاشق، در جزیرهای که خود صاحب عشق است. و آیا نوشتن سرنوشت، در دستان جزیرهاست، یا آن دو؟ هیچکس نمیداند...! Completed.