chapter 8 روز موعود

17 11 11
                                    

Third pov:
بالاخره جشن عید پاک توی تورچلو شروع شد و توریست‌ها یکی پس از دیگری پاشون رو روی خاک شن مانند جزیره میذاشتن.

زین دستش دور بازوی تنومند مردش حلقه کرده بود و با سر به توریست‌ها خوشامد میگفت.

لبخندش رو گره میزد به صورت اونها و حال خوبشو باهاشون تقسین میکرد.

جشن تموم شد و توریست ها باید میزبانشونو از بین مردم جزیره انتخاب میکردن.

+به نظرت کی میاد؟

-به نظر م-

:درود، شبتون خوش. سب هستم، سباستین استن.

اون مرد دستشو جلو برد و با اون‌ها دست داد و بعد با لحجهٔ غلیظ آمریکاییش ادامه داد:

: از اول مراسم انرژی شما دو نفر منو به وجد آورد. میتونم مهمان شما در این شبِ پرستاره باشم؟

لیام و زین با لبخند اول به هم و بعد به سب نگاه کردن.

+-صد البته!

لیام دستش رو دراز کرد و گفت

-بفرمایید تا راه رو نشونتون بدیم.

و بعد دست پسرشو محکم تر از همیشه بوسید و متوجه سنگینی نگاهی روشون نشد.

در گوش زین با زمزمه گفت:

-دیدی گفتم همچیز عالی پیش میره ماهِ من؟

و زین برگشت و گوشهٔ لبشو بوسید و به سمت خونه روانه شدند.


و اینم روز موعود.
امیدوارم خوشتون اومده باشه، ووت و کامنت فراموش نشه.

"Trucillo تورچلو"Where stories live. Discover now