Third pov:
بالاخره جشن عید پاک توی تورچلو شروع شد و توریستها یکی پس از دیگری پاشون رو روی خاک شن مانند جزیره میذاشتن.زین دستش دور بازوی تنومند مردش حلقه کرده بود و با سر به توریستها خوشامد میگفت.
لبخندش رو گره میزد به صورت اونها و حال خوبشو باهاشون تقسین میکرد.
جشن تموم شد و توریست ها باید میزبانشونو از بین مردم جزیره انتخاب میکردن.
+به نظرت کی میاد؟
-به نظر م-
:درود، شبتون خوش. سب هستم، سباستین استن.
اون مرد دستشو جلو برد و با اونها دست داد و بعد با لحجهٔ غلیظ آمریکاییش ادامه داد:
: از اول مراسم انرژی شما دو نفر منو به وجد آورد. میتونم مهمان شما در این شبِ پرستاره باشم؟
لیام و زین با لبخند اول به هم و بعد به سب نگاه کردن.
+-صد البته!
لیام دستش رو دراز کرد و گفت
-بفرمایید تا راه رو نشونتون بدیم.
و بعد دست پسرشو محکم تر از همیشه بوسید و متوجه سنگینی نگاهی روشون نشد.
در گوش زین با زمزمه گفت:
-دیدی گفتم همچیز عالی پیش میره ماهِ من؟
و زین برگشت و گوشهٔ لبشو بوسید و به سمت خونه روانه شدند.
و اینم روز موعود.
امیدوارم خوشتون اومده باشه، ووت و کامنت فراموش نشه.
أنت تقرأ
"Trucillo تورچلو"
أدب الهواةداستان دو پسر عاشق، در جزیرهای که خود صاحب عشق است. و آیا نوشتن سرنوشت، در دستان جزیرهاست، یا آن دو؟ هیچکس نمیداند...! Completed.