chapter 4 زیبای غمگین

31 15 27
                                    

Third pov:

با حس سردرد شدیدی چشماشو باز کرد. یعنی اینجا کجاست؟ چه اتفاقی براش افتاده؟
از غرق شدن در اعماق دریا، رسیده بود به غرق شدن در اعماق افکارش.

-بالاخره بیدار شدی خورشیدِ من؟

این صدا، صدای زینش نبود؟!

فکراش خود به خود به گردباد فراموشی سپرده شدن. با بهت برگشت و نگاه خستش رو به چشمای منتظر زین دوخت. با زحمت و کمک زین تو جاش نشست و لب‌های خشکش شروع به لرزیدن کردن.

-ا... امور!

و بدون معطلی زین رو در آغوشش کشید و زین با فراغ بال، خودش رو به اون آغوش سپرد. حتما جریان آب و امدادگرها کارشون نتیجه داده بود و قایق به سلامت برگشت.

+جانِ امور، قلبِ بی‌قرارِ من؟

لیام حصار دست‌هاش رو محکم‌تر کرد؛ اونقدری محکم، که خداهم نمیتونست بهش نفوذ کنه.

-حالت خوبه عزیزِ قلبم؟ من فقط،
خیلی نگرانت شدم...

ناخودآگاه بدن زین شروع به لرزیدن و چشماش شروع به باریدن کردن. بی‌اختیار اشک میریخت.
اگه لیامش رو از دست میداد چی؟ خدا به هردوشون رحم کرده بود. خودشون چی؟ به همدیگه رحم میکنن؟

لیام لبخند تلخی زد و بوسه‌ای روی جنگل موهاش کاشت.

-آروم باش زینی، منو ببین! آروم باش زیبای غمگینِ من.

+لی... لیوم! من خیلی ترسیدم. اگه برنمیگشتی، من میخواستم چیکار کنم؟ اگه دیگه صداتو نمیشنیدم، چی مرهم زخم‌های کاری این تنِ خسته میشد لی؟ من بدون تو زین هم نیستم. من بدون تو هیچم لی. پیشم بمون، باشه؟ کاری نکن "هیچی" باشم.

لیام نوازش‌وار دستشو پشت گردن پسر حرکت میداد و بوسه‌های آرومی اونجا می‌کاشت.
دروغ چرا؟ خودش هم از رفتن وحشت داشت!
خودش‌هم خوشحال بود از اینکه باز هم چشماش رو باز میکنه، و منظرهٔ تماشایی چشمای زینش انتظارش رو میکشه.
لیام، بلیط رفتنش رو تا ابد تو چشمای زین گم کرده بود؛ و همینطور خودش رو.

-من اینجام امور! من هستم. قول میدم باشم همه‌چیزِ من. من قول میدم همیشه و تا ابد برای تو، باشم.

لیام این پیمان ناگسستنی رو بست، تا جوونه‌های امید تو قلبش، دوباره و دوباره و تا همیشه رشد کنن. و بهم بگو! مگه دیگه چیزی هست که بتونه جلوی این اتفاق رو بگیره؟

-ووت و کامنت یادتون نره،
امیدوارم لذت برده باشید.

"Trucillo تورچلو"Where stories live. Discover now