نایل منتظر تو کافه قدم میزد، انگار نگرانی امروز همگانی شده بود!
به تلفتش که داشت زنگ میخورد خیره شد. شان بود، پس بالاخره حین ماموریتش وقت خالی پیدا کرده!
~شان شان شان-
°نایلر! حالت چطوره کارامل؟
~خوبم، صداتو شنیدم لعنتی، مگه میشه عالی نباشم! همچیز اونجا خوبه؟
°خوبه پسر، همچیز خوبه! ببخش دیر زنگ زدم و باید امروز رو تبریک بگم دیگه، مگه نه؟
~وظیفته همین کارو بکنی مندز! یه لحظه وایسا شان،
نایل و شان در حال حرف زدن بودن که در کافه باز شد و نایل سرشو کج کرد و اون لحظه چهارتا برادرشو باهم دید،
و چی بهتر از این!~این چهارتا نچسب اومدن شان، بهم زنگ بزن دوباره، دوستت دارم.
°منم بیشتر از حد تصورت، خوش بگذره نای! مراقب خودت باش.
و قطع کرد.
نایل لبخند بزرگی زد و آغوششو برای پسراش باز کرد.
~دلتنگتون بودم!
و اونارو با یه نوشیدنی مهمون کرد و بعد همگی مشغول کارهای مهمونی شدن.
این هم آرامش امروز.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
ووت و کامنت؟
ВЫ ЧИТАЕТЕ
"Trucillo تورچلو"
Фанфикداستان دو پسر عاشق، در جزیرهای که خود صاحب عشق است. و آیا نوشتن سرنوشت، در دستان جزیرهاست، یا آن دو؟ هیچکس نمیداند...! Completed.