chapter 7 صداتو شنیدم

25 9 13
                                    

نایل منتظر تو کافه قدم میزد، انگار نگرانی امروز همگانی شده بود!

به تلفتش که داشت زنگ میخورد خیره شد. شان بود، پس بالاخره حین ماموریتش وقت خالی پیدا کرده!

~شان شان شان-

°نایلر! حالت چطوره کارامل؟

~خوبم، صداتو شنیدم لعنتی، مگه میشه عالی نباشم! همچیز اونجا خوبه؟

°خوبه پسر، همچیز خوبه! ببخش دیر زنگ زدم و باید امروز رو تبریک بگم دیگه، مگه نه؟

~وظیفته همین کارو بکنی مندز! یه لحظه وایسا شان،

نایل و شان در حال حرف زدن بودن که در کافه باز شد و نایل سرشو کج کرد و اون لحظه چهارتا برادرشو باهم دید،
و چی بهتر از این!

~این چهارتا نچسب اومدن شان، بهم زنگ بزن دوباره، دوستت دارم.

°منم بیشتر از حد تصورت، خوش بگذره نای! مراقب خودت باش.

و قطع کرد.

نایل لبخند بزرگی زد و آغوششو برای پسراش باز کرد.

~دلتنگتون بودم!

و اونارو با یه نوشیدنی مهمون کرد و بعد همگی مشغول کارهای مهمونی شدن.

این هم آرامش امروز.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
ووت و کامنت؟

"Trucillo تورچلو"Место, где живут истории. Откройте их для себя