chapter 10 بار گران

20 10 24
                                    

Third pov:

کنجکاویش اجازه نمیداد به سباستین سر نزنه، ولی تمام وجودش اشتباه بودن کارشو فریاد میزد.
بالاخره کنجکاویش به منطقش غلبه کرد و سمت اون اتاق نحس قدم برداشت.

با ورودش به اتاق، سب تا نیمه بلند شد و با لبخند دستاشو باز کرد که پسرو در آغوش بگیره.

زین آروم تو بغلش خزید و تا سب خواست حرف بزنه، دستشو روی لباش گذاشت و به حرف اومد:

+آره تورو خوب یادمه، رئیس اون شرکت کذایی بودی، قرار بود باهم باشیم، ولی نشد، نخواستم.
الانم با تمام وجود میدونم اشتباه‌ترینه، فقط نمیتونم خودمو از انجام این اشتباه دور نگه دارم...

و به سمت لب‌های اون پسر هجوم برد.

اون شب لعنتی برای اون دونفر، درازتر از اونی بود که قصد تموم شدن داشته باشه.

-A Week Later-

سباستین استن و زین پین، اوه خدای من، دیگه اون زین مالیک بود! اونا هرشب دور از چشم پسر معصوم تورچلو شب‌هاشونو باهم میساختن.

لیام کم کم داشت یک چیزایی میفهمید، و هربار خودش رو بیشتر به ندونستن میزد.

آخه چطور میتونست خیانت ماه قشنگش رو باور کنه؟ باور نمیکرد! هرلحظه باهاش بهتر از قبل بود تا فقط دوباره عشقش رو عاشق کنه-

هرچی جلوتر میرفت، تنفس براش سنگین تر میشد و کی میخواست این بار گران رو از روی شونش برداره؟ هیچکس، حتی خود خدا هم دیگه نمیدونست...!



این هم از پارت جدید.
حمایت یادتون نره!
و کم‌کم باید با من و تورچلو خداحافظی کنید.

"Trucillo تورچلو"Where stories live. Discover now