1

2K 198 139
                                    


[600 سال قبل_هانیانگ_گوریو]

صدای فریاد ملکه و اعتراض وزرا به حکم امپراطور توی گوشش می پیچید و سردردش و افزایش میداد چرا هیچکس باورش نمی کرد؟ اخه اون چطور میتونست به برادرش خیانت کنه اونم برادری که همه میدونستن تا چه حد به هم علاقه دارن ،درسته از یک مادر نبودن اما همخون بودن..اون دونفر جونشون و برای هم میدادن و این خاری بود توی چشم همه اللخصوص ملکه ی مادر!

اون همیشه تهیونگ و رقیب پسره خودش میدید با اینکه میدونست اگه قرار باشه توی این قصر کسی به پسرش اسیب بزنه تهیونگ،اخرین نفره..!

اما فقط تهیونگ نه خاندان مادرش..!

بعد از بدنیا اومدن سومین فرزند ملکه و باز هم دختر بودنش امپراطور مجبور بود به درخواست درباریان برای ازدواج مجدد تن بده این درحالی بود که امپراطور صیغه های زیادی توی قصر داشت اما همسر رسمی امپراطور باید از خاندان اصیلی میبود که اگر موفق میشد ولیعهد و باردار بشه خون اشرافی توی رگهاش در جریان باشه ...!

از قرار معلوم شانس با ملکه یار بود که بلافاصله بعد از ازدواج دوم امپراطور باردار شد و این یکی بالاخره پسر بود ..‌خوشحالی ملکه و امپراطور حد نداشت تا وقتی که  همسر دوم امپراطور باردار شد ‌‌‌...اوه البته نه..!
این درست زمانی بود که پسر دوم امپراطور به دنیا اومد...! تمام توجه و علاقه و وقت زمان استراحت امپراطور متعلق به اون پسر بود اما این فقط تصور ملکه بود امپراطور هردو فرزند پسرش و به یک اندازه دوست داشت اما خب تهیونگی که با موهایی به رنگ برف به دنیا اومده بود زیادی زیبا، بانمک وشیرین بود به حدی که خواهر ها و حتی برادر بزرگترش هم شیفتش بودند و امکان نداشت ولیعهد  حتی یک روز و برای دیدن برادر کوچولوش از دست بده!

تا قبل از اون اتفاق همه چیز خوب بود حتی ملکه هم با دیدن علاقه اون دونفر بهم دیگه، کوتاه بود صد البته که پسرش به تخت امپراطوری نشسته بود و دیگه خطری از جانب تهیونگ تهدیدش نمیکرد اما درست پنج سال بعد از به تخت نشستن امپراطور و زمانی که درباریان متوجه شدن که اون توانایی باروری نداره اشوب بزرگی داخل قصر برپا شد همه خواهان برکناری امپراطور و جانشین شدن تهیونگ بودند،تهیونگ شاهزاده ای بود که زیبایی ،مهر و انصاف بی حدش زبان زد مردم بود اون یک جوان ۲۰ ساله اما پر از توانایی و استعداد بود و خب چی بهتر از این ؟

اما تهیونگ هیچ وقت به سلطنت و سیاست علاقه نداشت اینو برادرش بهتر از هرکسی میدونست ...حتی الان درست وقتی که تهیونگ با بدن زخمی و لباس های خاکی به عنوان خائن مقابلش نشسته بود هم به بی گناهیش ایمان داشت !

خوب به یاد داشت که تهیونگ حتی موقع شکار دلش برای اون حیوون های بیچاره میسوخت و همیشه تیرش خطا میرفت درصورتی که توی تیر اندازی هیچ رقیبی نداشت حتی محافظ خبره و ماهرشم توی تیر اندازی به پای تهیونگ نمیرسید ..چطور میتونست باور کنه روح لطیف برادرش الوده شده ؟چطور باور میکرد تهیونگ قصد کشتنش و داره ؟اما متاسفانه همه چیز بر علیهش بود و کاری از دست امپراطور بر نمیومد جز اینکه به جای اعدام، اون و به جایی دور از قصر و ادم های حیله گرش تبعید کنه‌‌....میدونست که زندگی سختی بعد از این در انتظارشه اما نمیتونست حکم قتل برادش و صادر کنه...!

white butterflyWhere stories live. Discover now