9

849 168 99
                                    

_ من زنگ نمیزنم!

جیمین با بیچارگی به نامجون که با قاطعیت تماس گرفتن و رد کرد نگاه کرد حال تهیونگ چندان تعریفی نداشت و تبش هر لحظه بالاتر میرفت
نامجون اما اینبار نمیخواست به یونگی رو بزنه اون قول داده بود مواظب تهیونگ باشه و در حال حاضر تماس گرفتن با اون مردک اخمو سخت ترین کار ممکن بنظر میرسید
رو به جیمینی که با ناراحتی کنار تخت تهیونگ نشسته بود سعی داشت با اون حوله ی کوچیک نم دار به بهتر شدن حال پسر بیچاره کمک کنه لب زد: کار خودته.. اسکی رفتن پیشنهاد تو بود حالا درستش کن!

جیمین بهت زده پرسید: من!؟

نامجون گوشی تهیونگ و سمت جیمین گرفت و با سر تایید کرد

جونگکوک صندلی میز ناهار خوری رو مقابل تخت گذاشته بود و برعکس روی اون نشسته با دیدن واکنش جیمین خندید و گفت: بزن دیگه من که میدونم از خداته باهاش حرف بزنی

جیمین با اعتراض بلند شد و گفت: اره درسته اما اخه من اینو چجوری بهش بگم

_خیلی راحت!

نگاه درمونده ای به نامجون انداخت و با بیچارگی گوشی تهیونگ و گرفت
خداروشکر رمز نداشت و پیدا کردن شماره ی یونگی بین محدود شماره های تهیونگ هم کار سختی نبود!

با استرس شماره رو لمس کرد و منتظر به بوق های تلفن گوش سپرد

_سلام قند عسلم

تن صدای گرم و مهربونی که برای اولین بار جیمین و که نه...!
صد البته مخاطبش تهیونگ بود اما باعث شد قلب جیمین برای لحظه ای یه تپش جا بندازه!

_تهیونگ؟

هول کرده نفس لرزونی کشید و لب باز کرد: ام سلام استاد مین!

یونگی با شنیدن صدای جیمین مکثی کرد و مردد گوشی و جلوی صورتش گرفت با دیدن اسم تهیونگ ابرویی بالا انداخت و گفت: پارک جیمین؟

_بله استاد منم

_خب؟

_خب دیگه.. اها راستش یه اتفاقی افتاده!

یونگی نگران کمرش و صاف کرد و گفت: چیشده؟ چه اتفاقی؟ باز تهیونگ خرابکاری کرده؟

جیمین جوری که انگار یونگی میبینه دستش و روی هوا تکون داد و گفت: نه نه فقط یکم.. یه کوچولو سرما خورده

اخم ریزی کرد و پرسید: یه کوچولو؟

_یکم بیشتر.. اما نمیتونیم ببریمش بیمارستان گفتیم شاید شما بتونین کاری بکنین!

یونگی نفس عمیقی کشید و گفت: میتونی بیاریش خونه ی من؟

_بله؟؟

_چی انقد تعجب داره؟ من که نمیتونم بیام خوابگاه!

_اوه اره بله حق با شماست پس لطف میکنین لوکیشن و بفرستین؟

white butterflyWhere stories live. Discover now