6

1.3K 210 216
                                    

چشمای بهت زده پسر امیدوارش میکرد...قدم دیگه ای سمتش برداشت و گفت: خودتی اره؟...تو تهیونگی؟

تهیونگ بی حرف بهش زل زده بود...درست میدید؟ ممکن بود اون هم فرد دیگه باشه... اما نه اون اسمش و صدا زد..! اون شناختش...!

نگاه جیمین و جیهوپ بین چشمای اشکی تهیونگ و نگاه سردرگم استاد مین در گردش بود.. گیج بودن و هیچ تصوری راجبش نداشتن.. یعنی استاد هم مسافر زمان بوده؟! تهیونگ و از کجا میشناخته!؟

تهیونگ با از بین رفتن سردرگمی چشمای مرد و دیدن دلتنگی نگاهش بغض کرد...بالاخره دید اون نگاهی و که منتظرش بود!

+هیونگ..!

به سرعت سمت برادرش رفت و خودش و تو اغوشش جا کرد... اون سره قولش مونده بود.. هیونگش هیچوقت تنهاش نمیذاشت!

اما حس و حاال یونگی متفاوت با هر حسی بود که توی تمام عمرش تجربه کرده بود... ارامشی که با بغل کردن اون پسر توی تنش پیچید فرای هرچیزی بود که تصور میکرد..چشماش و اروم بست، دستاش و دور بدن تهیونگ حلقه کرد و اونو محکم تر از قبل تو بغلش فشرد...بالاخره پیداش کرده بود!

جیمین چشماش از حد معمول گرد تر شده بود و شوکه به صحنه مقابلش خیره بود یعنی استادش برادر تهیونگ بود؟ البته نه تنها جیمین بلکه تمام دانشجو هایی که از کلاس خارج میشدن هم از دیدن گند دماغ ترین استادشون تو اون وضعیت متعجب بودن و سواال مشترکی تو ذهن همشون میچرخید
"اون پسر کیه؟"

تهیونگ و از بغلش بیرون کشید و دستاش و دو طرف صورتش گذاشت با لبخند محوی اشکای پسر و پاک کرد و گفت: میدونی چقد دنبالت گشتم؟

تهیونگ خیره به چهره ای که هنوزم نسبت بهش احساس دلتنگی میکرد لب زد: مگه میدونستی من اینجام!

جیهوپ که نگاه همه رو روی خودشون حس میکرد سعی کرد با تک سرفه ای اونا رو به خودشون بیاره که با اخم غلیظ یونگی مواجه شد
متعجب از تغییر مود یونگی لب زد: همه دارن نگاه میکنن بهتر نیست بریم یه جای خلوت؟

با دیدن چشم غره رفتن یونگی به دانشجو ها دست تهیونگ و گرفت سمتش خودش کشید و گفت: ادرس یه کافه رو بهتون میدم اونجا منتظر باشید...!

.
.
پشت یکی از میزهای کافه نشسته بود و باکنجکاوی به در زل زده بود.. بعد از تماس جیهوپ و شنیدن خبر زود تر از اونا تو کافه حاضر شده بود..!

تهیونگ برادرش و پیدا کرده بود اما اون کی میتونست باشه؟!

درگیر افکارش بود که با قرار گرفتن کسی مقابلش سرش و بلند کرد، با دیدن استاد مین هول کرده از جاش بلند شد و سرش و کمی خم کرد... اون مرد استاد جونگکوک نبود اما اوازه سخت گیری و جدیتش به حدی توی دانشگاه پیچیده بود که جونگکوک و نامجون هم میشناختنش صد البته اگه کراش عظیم جیمین و حرف زدن های مداومش راجبش و فاکتور میگرفت!
_مشکلی پیش اومده استاد؟

white butterflyWhere stories live. Discover now