11

400 103 95
                                    

+چیزی شده؟

جونگکوک نگاهی به سر تا پای پسر انداخت.. از جا بلند شد و سمتش قدم برداشت با گیجی بازوش و گرفت و پرسید: مگه نگفتی اخر هفته برمیگردی؟!

تهیونگ پلکی زد و سعی کرد دلتنگی نگاهش و پنهان کنه... به خودش برای این دلتنگی حق میداد تا به حال انقدر از جونگکوک دور نشده بود... هرچند فرد مقابلش جونگکوک خودش نبود...!

لبخندی زد و با کج کردن سرش جواب داد
+میخواستم سوپزارتتون کنم!

جونگکوک خندید و درحالی که با خیال راحت تهیونگ و تو بغل خودش میکشید دستاش و محکم دور کمرش حلقه کرد و سرش بین شونه و گردنش پنهان کرد

_لعنتی حتی دلم واسه کصشر گفتناتم تنگ شده بود.. اون سوپرایزه تهیونگ، سوپــ رایز...!

تهیونگ بی توجه به کلمه ی غلطی که به کار برده بود برای لحظه ای سرجاش خشکش زد... اما حسرت چند سالش بهش اجازه مکث کردن نمیداد درسته تو این مدت چند بار این بغل و تجربه کرده بود اما حسی که اینبار بهش میداد متفاوت از قبل بود.. انگار خودش بود... محافظ هیونگی که اغوشش حس امنیت میداد و تهیونگی که حاضر بود همه چیزش و بده تا بازم اون حس و تجربه کنه....!

دستاش و دور گردن جونگکوک حلقه کرد و اروم لب زد؛: منم همینطور هیونگ!

دقیقه ای بعد تهیونگ و از خودش جدا کرد و با نگاه نامفهمومی به پسر خیره شد... جوری که تهیونگ  احساس میکرد قراره زیر اون نگاه خیره ذوب بشه...
با خجالت تکونی خورد، لب هاش و تر کرد و پرسید: چرا اینجوری نگاهم میکنی؟!

نگاه جونگکوک تغییر مسیر داد و اینبار به لب هاش خیره شد ... با لبخند سرش و پایین برد و درست مماس با لب های خیس و وسوسه کننده پسر لب زد: شاید واسه اینه که تو زیادی خوشگلی.. حتی اگه بخوامم نمیتونم ازت چشم بردارم!

تهیونگ که با چشم های گرد شده سرش و عقب کشیده بود پشت سر هم پلک زد و با نگاه سردرگمی به چشمای مشکی و براق کوک زل زد
+هاا؟!؟!

جونگکوک با سرخوشی پیشونیش و اروم به پیشونی تهیونگ کوبید و حین عقب رفتنش دست سرد پسر و تو دست خودش گرفت و گفت
_باهام تا یه جایی میای؟

+کجا؟

_قول میدم بهت خوش بگذره..!

تهیونگ لبخند ارومی زد معلوم بود که بهش خوش میگذره.. تا زمانی که جونگکوک کنار خودش داشت جهنمم براش تبدیل به بهشت میشد...!!!

+میام..!

جونگکوک چشمکی زد با کشیدن دستش به سمت پارکینگ راه افتاد اما نفهمید که با اون چشمک قلب تهیونگ و به لباس زیرش دایورت کرد!

.
.
.
.

تهیونگ با دهن باز به فضای مقابلش چشم دوخته بود اون وسط گاهی به چشماش زحمت پلک زدن میداد..!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 08 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

white butterflyWhere stories live. Discover now