Royal Omega

118 17 16
                                    

در صورت مشاهده غلط املایی به آن بی توجهی کنید باتشکر روابط عمومی سازمان تهکوک😁
..............................................

با لبخندی که از دیدن مادرش روی صورتش اومده بود به سمتش حرکت کرد و اون رو به آغوش کشید
پسر من رو ببین چقدر بزرگ شده دلم واست تنگ شده بود عزیزکرده تو هم که هیچ وقت بهم یه سر نمیزنی بی معرفت
وبه شوخی مشتی به بازوی پسرش زد و جونگکوک با همون لبخندی که از لحظه ورود روی صورتش بود تعظیمی نمایشی کرد و گفت:
متاسفم بانوی زیبای من لطفا این بنده خطاکار رو عفو کنید شما که میدونید چقدر سرم شلوغه
و حالت گریه به خودش گرفت
و ملکه غرق در شادی از دیدن پسر عزیزش قهقهه ای زد و به پسرش اشاره کرد تا روی تشکچه های مخصوص جلوی میز بشینه.
ملکه خواست حرفی بزنه که همون زمان صدای ندیمه ارشدش از پشت درها به گوش رسید:
عالیجناب شام آمادست اجازه‌ی ورود میخوایم.
وارد بشید

ندیمه ها وارد شدند و پس از تعظیمی میز رو با غذا ها و نوشیدنی های خوش عطر و طعمی پر کردند و پس از چشیدن خوراک ها با تعظیمی دوباره کمی دورتر ایستادند تا اگر مشکلی پیش آمد و یا به چیزی نیاز داشتند براشون فراهم کنند.

_شروع کنیم بانوی من
با سر تکون ملکه هردو شروع به خوردن کردن و در همین عین از هردری با هم حرف میزدن.
+جونگکوک میدونی یکی از وظایف خیلی خیلی مهم ملکه مادر و پادشاه چیه؟؟

و بله دینگ دینگ دوباره شروع شد!!
جونگکوک خوب میدونست که مادرش میخواد به چی و کجا برسه ولی برخلاف دفعات قبلی اینبار ازینکه این بحث پیش اومده خوشحال بود ولی نمیتوانست از خیر اذیت کردن مادرش بگذره.

_البته مادرجان اداره امور مملکت به بهترین نحو ممکن مهمترین وظیفه ماست.

و این ملکه مادر بود که با صورت پوکر به پسرش خیره شد و بعد از نه گفتنی دوباره مثل لحظه اول با هیجان ادامه داد:
منظورم اون یکی کار مهم بود.
و با سرش به طرفی اشاره کرد انگار داشت مثل بچه ها با ایما و اشاره به پسرش تقلب می رسوند.
جونگکوک پس از مکثی با جدیتی تقلبی دوباره جواب داد:
مطمئن شدن ازینکه مردم در آسایش و آرامش کامل به سر میبرن.

و این ملکه مادر بود که میخواست از حرص تموم موهای سر خودش و پسر ابلهش رو با زجرآورترین شیوه ممکن از ریشه بکنه و بعد درحالی که قهقهه های شیطانی سر میزنه و برای پسرش ابرو بالا میندازه بگه: نه پسر احق من نه یوهاهاهاها
با بشکنی که جلوی صورتش زده شد از افکار شیرینش خارج شد و چشم غره ی بدی به پسرش رفت و سعی کرد افکار سادیسمی و شیرینش رو کنترل و بعد موکول کنه.
+نه جونگکوک. ببینم تو الان داری من رو مسخره میکنی؟یکم بیشتر فکر کن
جونگکوک تا همین لحظه هم داشت به سختی داشت خودش رو کنترل میکرد تا هار هار به این حال مادرش نخنده پس تصمیم گرفت بازی رو همینجا تا به جاهای حساس نکشیده تموم کنه.

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : Aug 16 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

FORGOTTENOù les histoires vivent. Découvrez maintenant