. 7 . خانواده

1.7K 176 3
                                    

صبح روز بعد جونگ‌کوک در حال آماده کردن
وسایلش بود اون باید تا ۲ دوز دیگه عازم سفر طولانی میشد
حواسش پرت جم کردن وسایلش بود تا این که صدای در زدن اتاق توجه ش رو جلب کرد
بلند شد و سمت در رفت
تهیونگ بود
تهیونگ دفترش رو باز کرد و واسه جونگ کوک نوشت
"+کمکی ازم بر میاد واست انجام بدم"
جونگ کوک دفتر رو ازش گرفت
"-نه خودم میتونم انجامش بدم"
"+مطمئنی"
جونگ کوک سرش رو تکون داد
و تهیونگ به پشت چرخید و از اتاق خارج شد

زمان نهار خوردن رسیده بود
جونگ‌ کوک با تموم شدن کارش به سمت پایین رفت
وقتی از روی پله ها دید تهیونگ‌ داره ظرف هارو میچینه سمت دست شویی رفت و دست هاشو شست

پشت میز نشست و منتظر تهیونگ موند
تهیونگ با آوردن چند تا بشقاب پر شده از غذا و گذاشتن یکی از ظرف ها جلو جونگ کوک نشست
و قبل از این که شروع به خوردن غذا بکنن
جونگ کوک دفتری رو جلوی تهیونگ گذاشت
"-میخوام که عصر به دیدن خانواده ات بریم"
مداد رو از جونگ کوک گرفت و نوشت "
"+واقعا این عالیه "
لبخندی زد و به جونگ کوک دفتر رو داد
جونگ کوک با خواندن نوشته
با سردی سری تکون داد و شروع کرد با خوردن غذا

تهیونگ بعد از خوردن اولین لقمه
غذا پرید گلوش و شروع به سرفه کردن کرد و سریع برای خودش آب ریخت تا بیشتر از این اذیت نشه

عصر ساعت 3:26
تهیونگ جلوی آینه وایستاده بود و خودش رو برای آخرین با چک کرد شنلش رو پوشید
در اتاق رو باز کرد و از پله ها شروع به پایین رفتن کرد
نگاهی به جونگ کوک انداخت که دم در وایستاده بود
هواسش به جونگ کوک بود که شنلش زیر پاش گیر کرد نزدیک بود که از پله های بیفته پایین که جونگ کوک سریع تر از اون واکنش نشون داد و اون رو گرفت
تهیونگ از شدت ترس و خجالت نفس نفس میزد و قرمز شده بود
جونگ کوک دستش رو زیر کمر تهیونگ گذاشته بود تا نیفته با حس کردن این که موقعیتشوش بده
تهیونگ رو ساف کرد تا درست بایسته
تهیونگ سرش رو پایین انداخت و تو دلش از جونگ‌ کوک تشکر کرد

باهمدیگه به سمت استبل رفتن
تهیونگ قبل از این که جونگ کوک کمکش کنه سوار اسب بشه کلاه شنل رو درست کرد
جونگ کوک روی اسب نشست و تهیونگ رو‌ از کمرش گرفت و روی اسب جلوی خودش گذاشت

اسبش رو سمت جنگل هدایت کرد

سرش رو نزدیک شنل تهیونگ کرد و از بوی انبه بی‌نظیر پسر لذت برد
تهیونگ از شدت خجالت قرمز شده بود و تند تند لباش رو گاز می‌گرفت و با حالت معذبی توی خودش جمع شد

بعد از 20 دقیقه اسب سواری به خونه خانواده تهیونگ رسیدن
جونگ کوک اول خودش از اسب پایین اومد و بعد تهیونگ رو از اسب پایین آورد

سمت در رفتن و کنار همدیگه وایستادن جونگ کوک شروع به در زدن
بعد از چند ثانیه پدر تهیونگ سمت در اومد و درو باز کرد
تهیونگ با خوش حالی سمت پدرش که روی ویلچر نشسته بود رفت و پدرش رو بغل کرد
پدر ش دستی به سر پسرش کشید و چندین ضربه آروم پشت سر هم به پشتش زود

جونگ کوک با دیدن باسن بالا اومده تهیونگ به علت خم شدن آب دهنش رو قورت داد و روشو ازش گرفت

تهیونگ بعد از چند دقیقه از پدرش جدا شد و جونگ کوک جلو اومد و با پدر تهیونگ دست داد
"- حالتون چطوره آقای کیم "
" ای ماهم حالمون خوب بود شما دیگه خبری از ما نمیگیرین بعد از ازدواجتون دیگه سری به ما نزدین "
"- شما ببخشید واقعا سرمون شلوغ بود .... واستون خبر خوبی داریم"
"-خانم کیم کجاست"
"اونم رفته لب چشمه زود بر میگرده "
پدر تهیونگ به زبون اشاره بهش گفت
" برو واسیه شوهرت چایی و شیرینی بیار"
تهیونگ تعظیمی کرد و رفت تا واسیه همسرش و پدرش چایی و شیرینی بیاره

بعد از چند دقیقه اومد اول واسیه پدر چایی و شیرینی گذاشت و بعد برای همسرش

کنار جونگ کوک نشست و منتظر مادر موند
محو زیبایی جونگ کوک شده بود که متوجه بلند شدن جونگ کوک نشد

سریع از جاش بلند شد و مادرش رو بغل کرد
از مادرش جدا شد و جونگ کوک جلو اومد و با مادر تهیونگ دست داد

بعد از چند دقیقه مادر تهیونگ به سمت اتاق رفت و دوباره‌ برگشت و کنار همسرش نشست
"چند ماهی میشد ندیدمت جونگ کوک "
"-بله وقت خیلی کم گیر میاد ..... ولی ما بخاطر این اینجا نیومدیم "
و نیم نگاهی به تهیونگ انداخت
"-خب میرم سر اصل مطلب
تهیونگ بارداره "
خانم و آقای کیم با شک به همدیگه نگاه کرد
و اولین نفری که واکنش نشون داد پدر تهیونگ بود که از شدت خوشحالی توی چشماش اشک جمع شده بود
مادر ش به سمت تهیونگ رفت و بغلش کرد
و به زبون اشاره بهش گفت
"بهت تبریک میگم پسرم"
پدر تهیونگ به جونگ کوک کلی تبریک گفت و همین طور مادر تهیونگ به جونگ کوک تبریک گفت
"- من از شما تقاضا دارم که این چند ماهی من نیستم از تهیونگ و بچه توی شکمش مراقبت کنید "
" پسرم مگه کجا داری میری"
نگاهی به تهیونگ انداخت و گفت
"-میرم به مرز و باید به هرج و مرج های کشور رسیدگی کنم "
پدر تهیونگ سری از روی فهمیدن تکون داد و گفت
"ما مراقبش میمونیم "

تهیونگ و جونگ کوک در حال برگشت به خونه بودن که بوی رایحه جونگ کوک به زیر بینی تهیونگ رسید

تهیونگ از شدت ترس منقبض شده بود
وقتی رسیدن خونه جونگ کوک دست تهیونگ رو کشید و به سمت اتاق خواب برد
تهیونگ از شدت استرس نفس نفس میزد
میترسید که بلایی سر بچش بیاد
و میدونست الان جونگ کوک بهش نیاز داره
لباس هاشو در آورد و روی تخت نشست جز یه باکسر
چیز دیگه ای تنش نبود جونگ کوک سراغ لباس های خودش رفت و لباس هاشو در آورد سمت تهیونگ رفت

ساعت 5:56 صبح
جونگ کوک درحال پوشیدن لباساش بود تا عازم سفر بشه
وقتی آماده شد وسایل هاشو دم در چید و شروع کرد به نوشتن یک دست نوشته
"من دارم میرم بیدارت نکردم تا بد خواب نشی مراقب خودت و بچه باش 4 ماه دیگه بر میگردم
و راستی از طرف قصر یه خانم مسن به اسم شین میاد پیشت
خداحافظ"
کاغذ رو تا کرد و توی دستش گرفت از پله های بالا رفت
تهیونگ غرق خواب بود و سر شونه های لختش از پتو زده بود بیرون جونگ کوک کاغذ رو روی میز کنار تخت گذاشت و رفت








اینم از این پارت راستی یلداتون مبارک
ووت و کامنت یادتون نره مرسی🎂🌻🦢🤍

خب میریسیم به این موضوع که چرا جونگ کوک و تهیونگ اتاق هاشون از همدیگه جدا نیست
چون جونگ کوک به این باورکه هر چقدر زوج باهم قهر باشن و با همدیگه سرد باشن نباید جای خواب خودشون رو عوض کنن

{ Deaf mute }KOOKVWhere stories live. Discover now