"+آه ..... من آره آره خوبم "
"_وقتشه که دیگه بخوابیم "
تهیونگ از جاش بلند شد وهمراه جونگ کوک سمت اتاق رفت
جونگ کوک بعد از انجام کار هاش به روی تخت خزید و پشتش رو به تهیونگ کرد و خوابیدتهیونگ از شدت ذوق و هیجان خوابش نمیبرد
با خودش همش تکرار میکرد "+اون از من خوشش اومده"
ولی آیا همیچی اون جور که تهیونگ فکر میکنه هستهدو روز بعد از اومدن جونگ کوک به خونه با اسرار تهیونگ به سمت شهر رفتن تا کمی سیسمونی واسیه بچه های توی شکمش بگیرن
درسته که اونا نمیدونستن جنسیت بچه های توی شکم تهیونگ چیه ولی سیع کردن با گرفتن وسایلی که نیاز به جنسیت خاصی نداره اکتفا کننبد از دوروز چیدن وسایل اتاق بچه ها تموم شد
تهیونگ اومد و روی مبل نشست و آنقدر خسته بود که همون جا خوابش بردوقتی از خواب بیدار شده بود خورشید غروب کرده بود و هوا رو به تاریکی میرفت با احساس درد زیر شکمش از خواب بلند شد
کم کم داشت بین پاهاش خیس میشد و اون نمیتونست جونگ کوک رو صدا بزنه
سیع کرد از جاش بلند بشه و به دنبال جونگ کوک برهگریه هاش امونش رو بریده بودن
در اتاق رو باز کرد و جونگ کوک رو ندید تصمیم گرفت به سمت در حمام بره و قبل از این که به در حمام برسه در باز شد جونگ کوک با موهایی خیس بیرون اومد ولی لباس به تن داشتتهیونگ از شدت ترس و استرس به دست جونگ کوک حمله کرد
جونگ کوک متعجب بود که چرا تهیونگ داره گریه میکنه تا این که چشمم خورد به شلوار خیس تهیونگتیهونگ به شکمش اشاره کرد
جونگ کوک ترسیده بود و نمیدونست باید چه کار کنه خانم شین رو صدا زد تا سریع تر برای کمک بیادگونه های تهیونگ رو پاک کرد و سیع کرد بهش کمک کنه تا نفس عمیق بکشه.
دستش رو گرفت و سیع کرد تا موقعی که خانم شین حوله و ملافه میاره هواس پسر رو از درد کم کنه
تهیونگ رو توی آغوش کشید و روی موهاش رو بوسیدهرچقدر تلاش کرد نتونست از ترس و استرس پسر کم
تا موقعی که خانم شین اومد خانم شین ملافه های زخیم رو زیر پای تهیونگ پهن کرد و به جونگ کوک گفت که کمک کنه تا تهیونگ شلوارش رو از پاهاش در بیاره
تهیونگ مدام بیقرار و گریه میکرد
پسر کوچیک تر از شدت درد حتی نمیتونست درست نفس بکشه
خانم شین چند تا حوله متوسط زیر پای هاش گذاشت ورفت و یک تشت آب گرم و چند تا پتو و ملافه تمیز دیگه هم آوردجونگ کوک صورت تهیونگ رو به صورت خودش نزدیک کرد و لب زد که باید تلاش کنه تا بچه ها از رحمش خارج شن
تهیونگ انقدر زور زده بود که دیگه جونی توی تنش نمونده بود و باید یک دور دیگه تلاش میکرد تا بلاخره این درد تموم شه
صدای گریه بچه ها توی اتاق پیچیده بود و جونگ کوک از شدت خوشحالی اشک توی چشماش جمع شده بود اون بلاخره پدر شده بود
تهیونگ کم کم به هوش اومد و اولین کسی رو دید خانم شین بود
با مرور اتفاقات سریع دستی رو شکمش کشید و با صاف بودن شکمش مواجه شد ترسیده از تخت بلند شد که کمرش تیر کشید و همون جا زد زیر گریه
خانم شین بهش فهموند که آروم باشه بچه هاش سالمن و همسرش کنار بچه هاست
لب زد و سیع کرد به خانم شین بفهمونه که بچه هاشو بیارهخانم شین رفت و با یک بچه توی بغلش اومد و همسرش هم پشت سرش با دوتا بچه دیگه اومد
تهیونگ وقتی بچه ها رو دست همسرش دید احساس کرد قلبش فرو ریخت
اون بچه ها بچه های خودش بودن
اون صاحب ستا پسر شده بود
از شدت خودش حالی قطره اشکی از چشمش چکید سریع اشکش رو پاک کرد و بچه هاشو بغل گرفت
اون ها خیلی زیبا بودن هر سه تا پسر شبیه تهیونگ بودن و این مثل یک معجزه بود
نگاهی به جونگ کوک انداخت که با لبخند بهشون نگاه میکنه توی چشمای جونگ کوک نگاه کرد و لبخند مستطیلی زدجونگ کوک روی کاغذ نوشت میخوای اسمشون رو چی بزاری
تهیونگ کمی فکر کرد و روی کاغذ نوشت هانول
کاغذ رو به جونگ کوک داد و اشاره کرد به کاغذ که خودش هم اسم انتخواب کنه هادا
و تهیونگ کاغذ رو گرفت و نوشت هارو
پسر کوچیک تر به اسم ها نگاه کرد و لبخندی زد و اسم ها رو به جونگ کوک نشون داد
پسر بخندی زد و با چشم هاش به بچه ها اشاره کرد
اوه درسته اون ها باید شیر بخورن
تهیونگ کمی جلوی جونگ کوک معذب بود که لباسش رو بالا بده و به هانول شیر بده پس کمی چرخید به اون ور و جونگ کوک این حرکت رو دید سرش رو چرخوند تا تهیونگ معذب نشه و بتونه راه کارش رو انجام بده
به ترتیب به بچه ها شیر داد و اون ها رو روی تخت خوابوند سیع کرد از جاش بلند شه و به آشپز خونه بره
از پله ها پایین رفت داخل آشپز خونه خانم شین و همسرش نشسته بودن
خانم شین موادی رو روی اجاق گاز گزاشته بود و مدام اون هارو به هم میزد نگاهی به ساعت روی دیوار کرد که ساعت 10:48 دقیقه رو نشون میداد
کاغذی رو از روی میز برداشت و روش نوشت "+الان دیر وقته بهتره بخوابیم و بچه ها هم خوابیدن"
جونگ کوک موافقت کرد
خانم شین گفت"واسه تهیونگ یکم تقویت کننده درست کردم و بهتره اونو بخوره تا به شیر دهی بهتر بهش کمک کنه "
جونگ کوک نگاهی به خانم شین کرد و سرش رو تکون داد و روی کاغذ حرف های خانم شین رو واسیه تیهونگ نوشتباهم به طبقه بالا رفت
جونگ کوک کمک تهیونگ کرد تا بچه ها رو از روی تخت خودشون توی گهواره بزارهتهیونگ رو در آغوش گرفت و باهم به خواب رفتن
بچه ها خیلی خیلی ببخشید که دیر شد یکم تنبلی کردم وبعد از تموم شدن امتحان ها نزاشتم ولی قول میدم که به زودی دوباره پارت بزارم مرسی که ووت و کامنت میزارین🌌🫂🤍
ESTÁS LEYENDO
{ Deaf mute }KOOKV
Fanficاگر عاشق امگاورس هستی این فیک واسیه تو عه پایان یافته📍 ژانر : آمپرگ - امگاورس - اسمات - هپی اند خلاصه جونگ کوک 37 ساله بعد از مرگ جفتش به این فکر کرد که بچه نداره پس بهتره که زودتر واسه خودش یه جفت پیدا کنه تهیونگ امگای زیبا و دلربا بایه مشکل بزر...