. 11 . یک روز سخت

1.3K 151 7
                                    

ساعت از 1:00گذشته بود
و هنوز خبری از بچه ها نشده بود
جونگ کوک با اسبش آشفته راهی جنگل شده بود تا بلکه آثاری از پسراش بگیره .

با چند تن از افرادش راهی جنگل شده بودن و در سیاهی شب به دنبال نشونه ای از نوزاد ها و ندیمه ها بودن.

به قدری آشفته بود که هیچ کس حالش رو نمیدونست

............

تهیونگ مدام گریه میکرد و آروم قرار نداشت .
ندیمه های که سیع داشتن آرومش کنن اصلا حریفش نبودن
تقلا می‌کرد که بزارن با جونگ کوک بره ولی جونگ کوک به ندیمه ها سپرده بود که نزارن تهیونگ کاری کنه
اون به عنوان یه مادر میدونست که امشب شب خوبی نمیشه

..........

در سیاهی شبی که چشم چشم را نمی‌دید جونگ کوک با اسب نجیب و سگ وفادارش دنبال نشونه ای بودن .

ساعت 3:08 بامداد
پس از کلی جست و جو بلاخره نشونه ای پیدا شد
سریع به سمت درشکه دشمن حمله کردن
جونگ کوک صدای جیغ و گریه بچه هاشو میشنید بخاطر همین بیشتر اصبانی شد و شمشیرش رو از غلافش در آورد و حمله کرد

هانول ، هادا و هارو بغل کرد
و داخل درشکه نشست .

تهیونگ بعد از این که بهش گفتن جونگ کوک و پسراش دارن میان از شدت خوشحالی آروم و قرار نداشت
رفت و منتظر شد تا اون ها برسن

ساعت تقریبا نزدیک به 5:00 بود
و اون ها رسیدن
تهیونگ با بیقرار سمت اون ها قدم بر می‌داشت
اشکی که توی چشماش حلقه زده بود
پایین چکید
و سریع هارو رو بغل و دستش رو بوسید

سرش رو بالا گرفت و با نگاه خیره جونگ کوک روی خودش مواجه شد لبخندی زد

...........

داشت از شدت خستگی از حال میرفت ولی اول باید به بچه هاش شیر میداد و اون هارو می‌خوابوند

آفتاب در اومده بود و جونگ کوک به خواب رفته بود
هانول رو خوابوند سر جاش و برگشت و روی تخت کنار جونگ کوک خوابید

عصر ساعت 4:21 دقیقه
از خواب بیدار شد بغل تخت رو نگاه کرد جونگ کوک رو دید که پشت خوابیده بود .
لبخندی زد و نگاهی به پسر هاش کرد
از تخت پایین اومد و سمت دست شویی رفت
وقتی که از دست شویی برگشت یا چشمای باز هادا مواجه شد لبخندی بهش زد
و بغلش کرد
باهادا پله هارو پایین رفتن و تهیونگ همون جور که هادو رو توی بغلش نگه داشته بود توی آشپز خونه واسیه خودش مشغول آشپزی بود
متوجه سایه جونگ کوک شد
و چرخید با جونگ کوک که با بالا تنه لخت جلوش وایستاده بود مواجه شد
تپش قلب گرفته بود و خیره به همسرش بود
که جونگ کوک دستش رو جلوی صورتش تکون داد
سرش رو پایین انداخت و سرش رو بالا پایین کرد
جونگ کوک جلو اومد و تهیونگ کنار رفت تا جونگ کوک هم بتونه ببینه که داره چه غذایی رو واسیه شام آماده میکنه .

........

توی حال نشسته بود به مبل تکیه داده بود و چهار زانو زده بود هانول ، هادا، و هارو روبه روش به خواب رفته بودن
بعد از چند دقیقه تهیونگ با یک سینی و قوری داخلش اومد
اول واسیه جونگ کوک و بعد خودش مقداری دمنوش ریخت

....‌.

بعد از خوردن شام تهیونگ بچه هارو خوابوند و رفت سراغ حمام
واقعا به حمام احتیاج داشت
بعد از چند دقیقه که زیر دوش وایستاده بود
در باز شد و بعد قامت جونگ کوک از میون در نمایان شد .
تهیونگ که ترسیده بود نکنه اتفاقی افتاده باشه بدون توجه به برهنه بودنش سمت جونگ کوک رفت

جونگ کوک که دید تهیونگ داره به سمتش میاد دستش رو دراز کرد و با یک حرکت تهیونگ رو کشید توی بغلش

تهیونگ که به شدت معذب شده بود سیع کرد از زیر دست جونگ کوک فرار کنه ولی لب هاش اسیر لب های جونگ کوک شد

بعد از کمی تقلا کردن و ندیدن نتیجه ای بدنش رو میون دست های جونگ کوک رها کرد
جونگ کوک تهیونگ رو به عقب حل داد و اون رو میون خودش و دیوار اسیر کرد

بعد از کم آوردن نفس لبانش را از میان لب های تهیونگ خارج کرد و شروع کرد به در آوردن لباس های خودش

تهیونگ رو بغل کرد و کف حمام خوابوند و شروع کرد به مارک کردن گردن و ترقوهای پسر کوچیک تر

در اولین فرصت که حواس پرتی تهیونگ رو دید واردش شد و منتظر موند تا عادت کنه
بعد از چند ثانیه شروع کرد به حرکت کردن داخل پسر کوچیک تر
تهیونگ فقط ناله های کوتاهی می‌کرد و به شونه جونگ کوک چنگ میزد

بعد از گذشت نیم ساعت جونگ کوک ارضا شد و پشت سرش تهیونگ توی دست های جونگ کوک اومد

دوش مختصری گرفت و از حموم بیرون اومدن
تهیونگ از شدت خستی حتی نمیتونست رو پاهاش وایسته پس جونگ کوک لباس به تنش کرد و اون رو رو تخت خوابوند و بعدش خودش کنارش خوابید
و هردو سریع به خواب رفتن .





(هانول و هادا آلفا مغلوب هستن و هارو امگا غالب)

(امگا و آلفا غالب یعنی چی ؟ یعنی رحم دارن و قابلیت بارداری و شیردهی دارن و می‌توانند قابلیت حامله کردن داشته باشن)
(امگا و آلفا مغلوب یعنی چی ؟ یعنی قابلیت باردار کردن دارن ولی باردار نمیشن )

بچه ها با تاخیر عیدتون مبارک 🪴🌸
واستون سال خوبی رو آرزومندم
و امید وارم بهترین اتفاق مال شما باشه 🐚🌟
اینم از این پارت معذرت میخوام اگر دیر شد چون این چند رو مسافرت بودم و وقت نداشتم مرسی که درک میکنید .💞

ووت و کامنت یادتون نره 🌚

{ Deaf mute }KOOKVWhere stories live. Discover now