part3

181 28 2
                                    

- چیزی نظرت رو جلب کرده جئون؟

جونگ‌کوک با چشم‌هایی بهت زده به صورت آروم تهیونگ نگاه میکرد.

چیزهای زیادی نظر جونگ‌کوک رو جلب کرده بود. اولین چیزی که نظرش رو جلب کرد، صورت بی‌نقص و زیبای تهیونگ بود!

پلکی زد و از افکار خودش تعجب کرد.

اون الان از تهیونگ تعریف کرده بود؟

در لحظه سوالات زیادی داشت.

چرا تهیونگ همیشه اینقدر جدی و عصبیه؟ این یه جور حالته؟ یا اخم روی پیشونیش که جذابیتش رو چند برابر کرده بود چی؟ اونم میتونست یه عادت باشه.

یا اینکه چرا اون قطره هارو داخل چشمش انداخت؟ چه مشکلی داشت؟ ندیده بود که تهیونگ هیچوقت از عینک استفاده کنه...

و آخرین سوالی که جوابی برای اون نداشت.. زخم روی پیشونیش.

هیچ ایده‌ای برای اون نداشت.

افکارش کنار رفت و متوجه موقعیتشون شد.

- چیزی نیست!

زبونش رو روی لب‌های خشک شدش کشید.

تهیونگ نمی‌خواست نگاهش رو از روی چشم‌های جونگ‌کوک بگیره چون اینطوری بیشتر میتونست اون رو بترسونه!

البته که اون متوجه اظطرابش شده و این براش سرگرم کننده بود!

اما حرکات جونگ‌کوک... باعث شد نگاهش به سمت لب‌های خیس پسرک کشیده بشه.

پوزخندی زد و بعد دوباره به چشم‌های جونگ‌کوک خیره شد.

نگاهش تغییر کرده بود.

دستش رو به سمت میزی که جونگ‌کوک بهش تکیه داده بود برد و قطره‌ای که توی دستش نگه داشته بود رو روی میز گذاشت.

- منم همینطور حدس میزدم!

تهیونگ عقب‌تر رفت.

"خوشحالم که متوجه ضربان قلبم نشد!"

چشم‌هاشو بست و‌ نفس آسوده‌ای کشید...

- امیدوارم این دفعه من رو به کشتن ندی.

تهیونگ درحالی که داشت میکروسکوپ رو تنظیم میکرد جواب داد.

- قول نمیدم.

این بازی‌های کوچیک برای تهیونگ باعث سرگرمی و برای جونگ‌کوک نگرانی بود.

- درمورد خون انسان‌ها چیزهای جدیدی یادت میدم، این مورد قراره خیلی به دردت بخوره.

به حرف‌های تهیونگ توجهی نمیکرد.

منتظر بود تا تموم‌ جراتش رو‌ جمع کنه و سوالی که توی ذهنش پررنگ شده بود و جوابی براش نداشت رو بپرسه.

تهیونگ مشغول تنظیم کردن میکروسکوپ بود.

- بیا به این یه نگاهی بنداز!

insomniaWhere stories live. Discover now