- معذرت میخوام کیم... نباید اینقدر دیر میکردم.از پشت میز بلند شد. جلوی میز ایستاد و دست هاشو از پشت تیکه گاه بدنش کرد.
- اینبار با دیرموندنت هیچ مشکلی ندارم جونگکوک...
جونگکوک نفس راحتی کشید.
- خب خوبه.
تهیونگ با لبخند مرموزش سرش رو تکون داد.
کوک متوجه نگاه های عجیب اون روی خودش شده بود.
- ام.. نظرت چیه که فرمول و کامل کنیم؟
تهیونگ با قدم های اروم و صدا دار به پسرک نزدیک تر میشد.
- کاملش میکنیم... بالاخره تیکه ی گمشده دست توعه.
جونگکوک سرش رو تکون داد.
و لحظه بعد کشیده شدنش به جلو و جدا شدن دستش از چهارچوب در مصادف شد با کوبیده شدنش به در بسه. و باز چهره ی ترسناک تهیونگ جلوی چشم هاش نقش بست.
در عرض یک ثانیه ضربان قلبش بالا رفته بود. تهیونگ هر لحظه کاری میکرد که جریان خون پسر روبه روش سریع تر شه!
با چشم های متعجب و بهت زده خیره ی چشم های خنثی و سرد تهیونگ شده بود.
چشم ها دریچه هایی به قلبن. چشم ها احساست واقعی ادم هارو لو میدن.
اما تهیونگ جز این افراد نبود. شاید قلبش یخ زده بود؟ شاید اصلا قلبی نداشت. به هر حال خیره شدن به چشم های سیاه تر از شب تهیونگ میتونست هر فردی رو توی خودش غرق و منجمد کنه.
دست هاشو دو طرف سر جونگکوک روی در گذاشته بود و امکان حرکتش رو صفر کرده بود.
تهیونگ عاشق بازی بود.
سرش رو جلوتر برد. فاصله صورتشون به اندازه بسته شدن چشم های پسرک و رها کردن خودش بود. اما اون همچنان به چشم های تهیونگ خیره بود. چطور میتونست فریبش بده؟
پیشونیش رو به پیشونیِ پسرک چسبوند. این قصدش رو به جونگکوک القا میکرد.
اون میتونست چیکار کنه؟ تهیونگ رو پس بزنه؟ فرار کنه؟ به حرکات تهیونگ خاتمه بده؟
اما بیحرکت بودن رو ترجیح داد. میخواست پایان این شروع رو تجربه کنه.
تهیونگ لمسی سطحی روی لب های جونگکوک ایجاد کرد. دمای بدنش بالا بود. گرم بودن لب هاش باعث مور مور شدن تن جونگکوک شد.
به خاطر لبخندی که از روی موفقیتش زد، و این باعث جدا شدن لب هاشون از هم شد.
تهیونگ نفسش رو توی صورت جونگکوک خالی کرد و این باعث بهم خوردن بیشتر حواس کوک شد.
اینبار لب های تهیونگ کنار گوش جونگکوک بود.
- چشمات و باز نکن جونگکوک.
YOU ARE READING
insomnia
Fanfictionقاتل های حرفه ای شکارشون روشب ها توی داممیندازن. اما اون همیشه برخلاف قوانین عمل میکنه! کی فکرش رو میکنه توی پارکینگ شرکتش به قتل برسه؟ و یا داخل آسانسور توسط چهارگلوله روحش رو تسلیم کنه. اون یک قاتل عادی نبود. شاید یه قاتل روانی؟ نه! اون فقط دو...