Last partنوک انگشت هاش رو روی بازوی پسری که توی آغوشش بود، حرکت میداد.
سعی میکرد ذهنش رو از خبری که گرفته بود دور کنه.
«فرار جونگکوک و تهیونگ»
توی وضعیتی که آسیب دیده بودن.
جیمین نگران جونگکوک بود و یونگی نگران تهیونگ.
- اون یه احمق واقعیه!
سرش رو از روی شونهی یونگی برداشت و توی چشم هاش زل زد.
- هر بار با پاهای خودش به سمت مرگ میره یونگی!
یونگی بجز لبخندی که گویای همه چیز بود چیزی برای گفتن نداشت.
- تو واقعا اهمیت نمیدی.
و بعد سرش رو روی بالش گذاشت.
- چه کاری از دستم بر میاد جیمین؟
برخلاف تصور جیمین لحنش تند و جدی بود.
- نمیدونم... چرا سعی نمیکنی جونگکوک رو از دوستت دور کنی؟ چرا اجازه میدی بیشتر باهم باشن و هر دفعه آسیب ببینن!
یونگی نفس صدا داری کشید.
سرش رو نزدیک صورت جیمین برد.
- سرگرم بودنشون به نفع ما نیست جیمی؟
نفسش رو روی صورت پسرکوچیک تر خالی کرد و ادامه داد.
- اینطوری من بیشتر حواسم پیش توعه.
به جای پر کردن فاصلهی کمی که بینشون وجود داشت، بلند شدن از روی تخت رو ترجیح داد.
- تهیونگ از کار دور شده.
خم شد و تیشرتش که روی زمین افتاده بود رو برداشت.
- و این کار دوستِ توعه!
سکوت جیمین معنایی نداشت.
بعد پوشیدن لباس هاش، لباس های جیمین رو برداشت و به سمتش رفت.
- تهیونگ نباید دور میشد، اون خیلی وقته در تلاشه تا...
حرفش رو قطع کرد.
نباید ادامه میداد، نباید درمورد راز هاشون با افراد مورد علاقشون حرف میزدن و یونگی این قانون رو رعایت کرد.
- در تلاشه تا اون آزمایشگاه رو معروف کنه.
دروغ خوبی بود.
جیمین لباس هاش رو گرفت و در عین پوشیدنشون هومی گفت.
- مثبت نگر باشیم جیمی، من الان وقت بیشتری دارم که با تو بگذرونم.
با لبخند جوابش رو داد.
- عالیه.
زیر لب زمزمه کرد.
«بعد از این قراره حواست بیشتر به من باشه یونگی.»
YOU ARE READING
insomnia
Fanfictionقاتل های حرفه ای شکارشون روشب ها توی داممیندازن. اما اون همیشه برخلاف قوانین عمل میکنه! کی فکرش رو میکنه توی پارکینگ شرکتش به قتل برسه؟ و یا داخل آسانسور توسط چهارگلوله روحش رو تسلیم کنه. اون یک قاتل عادی نبود. شاید یه قاتل روانی؟ نه! اون فقط دو...