13

630 95 93
                                    

پس از هشداری که سیریوس بلک به قلعه داده بود همه آنها مجبور شدند یک شب را در کیسه خواب هایشان درون سرسرای بزرگ بخوابند.

صبح روز بعد مسابقه بین اسلایترین و ریونکلاو بود، هری خیلی خوشحال بود که می‌تواند دوباره بازی کند اما باران شدیدی می بارید و آسمان خاکستری هری را به یاد کسی می انداخت که صورتش را در دفترش نقاشی کرده بود.

هری فقط دفتر را زیر تخت تئودور همانطور که پیدا کرده بود رها کرد و از خوابگاه بیرون رفت.
از آن موقع تا به حال دراکو را ندیده بود، قبل از شروع مسابقه هری احساس سرمای زیادی می کرد، سوز و سرمایی که تا استخوانش می شتافت.

هنگامی که تنهایی در رختکن اسلایترین مشغول پوشیدن ردای سبز مسابقه اش بود صدای قدم های کسی را شنید و با خود خیال کرد که او فلینت کاپیتان تیم است‌.

در سرمای استخوان سوز سریع تیشرتش را درآورد و مشغول پیدا کردن لباسش شد، هوا به قدری سرد بود که عضلات هری منبسط شده بودند و دستانش به سختی تکان می‌خورد.

ناگهان دستی از کنارش گذشت و لباسش را به او نشان داد، هری با قدردانی لباس را گرفت و سریع پوشید و به سمت فلینت بازگشت.
اما به جای موهای تیره فلینت، موهای روشن و بلوند دراکو مالفوی را دید که این روزها بلند تر از هروقتی بودند.

چشمان دراکو تیز در قلبش فرو رفت، هری با عجله و اضطراب زیر لب از او تشکر کرد و راهش را کشید تا برود.
او اینجا چه کار می کرد؟ شاید میخواست برای اینکه هری به جای او بازی می کند طعنه بزند.

دراکو دست سالمش را روی قفسه سینه هری آرام فشرد و او را به عقب راند، هری سوپرایز شده به دیوار پشتی رختکن برخورد کرد.
از پایین به چشم های تیره و خاکستری دراکو نگاه کرد، دراکو جلوتر آمد و مصمم گفت:
دراکو: میخوام توی مسابقه از جاروی من استفاده کنی... جاروی من سریعتره و بیرون خیلی طوفانی شده.

هری تا لحظاتی مبهوت به او خیره ماند، دراکو اینبار کمی عصبی غرید:
دراکو: بخاطر تیم میگم احمق!
هری که تازه به خود آمده بود اهسته گفت:
هری: اما چرا؟
دراکو دستش را در هوا تکان داد و بی حوصله گفت:
دراکو: چون میخوام برنده شیم و میدونم که مهارت تو و جاروی من قطعا باعث برنده شدن تیم میشه...

هری یک تای ابرویش را بالا انداخت و به فکر فرو رفت. می دانست که اولویت دراکو اسلایترین است اما با یادآوری آزار و اذیت هایش نمی‌توانست به او اعتماد کند. اگر جارو را طلسم کرده بود چه؟
هری کم از این چیزها ندیده بود...
با یادآوری دفترچه دراکو چشم هایش را از او دزدید.

به هر حال قبول نکرد و گفت:
هری: ممنون اما با جاروی خودم هم میتونم برنده شم مالفوی.
دراکو شانه هایش را بالا انداخت و پس از نگاهی اجمالی به هری آنجا را ترک کرد.
گویی هرگز نیامده بود...

Descendant of Slytherin [drarry]Where stories live. Discover now