19

726 102 78
                                    

وقتی هری و بلیز پس از صرف ناهار به دخمه اسنیپ رسیدند، تئودور نات با دیدن انها گفت:
تئو: هی پاتر ازینا خوشت میاد؟ تازه فقط این نیست... نگاه کن!

تئودور مدالی که بر ردایش زده بود را فشرد و جمله ای روی ان شکل گرفت. "پاتر احمق"
اسلایترینی ها و گریفیندوری ها از خنده روده بر شدند.
انها نیز مدال هایشان را فشردند و سپس هری در میان انها محاصره شده بود. صورت و گردن هری چنان برافروخته شد که احساس گرما می کرد.

بلیز با تیکه و کنایه به تئودور گفت:
بلیز: کار از این بهتر نداشتی بکنی نات؟!
اما تئودور فقط خندید و مدالی سمت بلیز گرفت.
تئو: ازین مدالا میخوای زابینی؟ من ازینا زیاد دارم...
تمام خشمی که هری در این چند روز فرو خورده بود ناگهان گریبان گیرش شد.

پیش ازانکه بفهمد چه می کند چوبدستی اش را بیرون کشید و تمام کسانی که اطرافش بودند با دستپاچگی عقب رفتند.
بلیز هشدار دهنده گفت:
بلیز: هری! اینجا دخمه اسنیپه!

تئودور نیشخند زد و با لودگی چوبدستی اش را بین انگشتانش تاب داد. با چشم هایی که به روشنایی روز بودند به هری خیره شد.
لحن صدایش حال هری را به هم می زد‌:
تئو: زود باش پاتر! اگه جیگرشو داری یه کاری کن! زود باش دیگه!

او هری را به مبارزه می طلبید. خودش هم نمی دانست چرا تمام اینکار ها را می کند. اگر دراکو مال خودش نبود پس مال هیچ کس دیگری هم نمیتوانست باشد!
لحظه ای هردو در چشم هم خیره شدند. سپس هردو باهم وردی متفاوت را فریاد زدند.

چشم های یخی تئودور از شدت تنفر می درخشید. نور طلسم صورتش را برای لحظه ای روشن کرد.
پرتو هایی درخشان از سر چوبدستی هایشان خارج شد و در هوا به هم برخوردند و کمانه کردند.

پرتو هری به گویل خورد و پرتو تئودور به بلیز. گویل و بلیز از درد فریاد می کشیدند. تئودور با قدم های بلند روبه روی هری ایستاد. سرتاپای او را با حقارت نگاه کرد و زیر لب گفت:
تئو: تو... منزجر کننده ای پاتر!

هری با تمام عصبانیتی که در وجودش شعله می کشید دستش را مشت کرد و محکم به فک تیز تئودور کوبید.
هری: و تو حتی از من بدبخت تری!
تئودور دستش را به فکش کشید و کمی با دست ان را مالید.

نفس عمیقی کشید و با دیدن اسنیپ از دور به عقب برگشت. در دل خشم و تنفری غیر قابل توصیف نسبت به هری داشت. دندان هایش را روی هم می سابید و با چشم های سردش هری را برانداز می کرد.

دراکو پشت سر اسنیپ می دوید. تئودور با دیدن او فهمید چه کسی اسنیپ را خبر کرده. لبخند پیروزی بر لبهایش نمایان شد.
هری اما ترسید. از مجازاتی که اسنیپ برایش در نظر داشت به وحشت افتاده بود.

اما اسنیپ پس از شنیدن حرف های دیگران به سردی گفت:
اسنیپ: اقای نات... بعد از کلاس انتظار دارم شمارو در انبار معجون ها ببینم. تا پایان ماه اینده!
تئودور با حیرت به او نگاه کرد. هری لبهایش را روی هم فشرد تا بخاطر خنده اش بند را به اب ندهد.

Descendant of Slytherin [drarry]Where stories live. Discover now